1 در تیره شبی چون سر زلفش تاریک از لطف بوصل خویش کردم نزدیک
2 تا روز بدست بوسه بر جام وصال می داد ز لب مرا شرابی باریک
1 یاری که ازو بسی جفا دیدستم زان پس که ازو چه رنجها دیدستم
2 دی حال دل خویش بدو میگفتم گفتا تو کهای؟ منت کجا دیدستم؟
1 چون روی ترا آیینه در پیش بود از رشک هزار حسرتم بیش بود
2 ور در عمری یک نظرم بر تو فتد چشمم پس آن یک نظر خویش بود
1 کردیم دگر شیوۀ رندی آغاز تکبیر زدیم چار بر پنج نماز
2 هر کجا که پیاله ییست ما را بینی گردن چو صراحی سوی او کرده دراز
1 جانرا غم تو هیچ خوشتر ناید کار دل من جز بغمت بر ناید
2 وین دل که مراست گر همه جان گردد تا خون نشود بچشم اندر ناید
1 در مدح ملک چو نظم موزون سازم هر نکته درو چو درّ مکنون سازم
2 بپذیر مرا ببندگی تا بینی در مدح تو دیوان سخن چون سازم
1 ای وصل تو بر تراز تمنای امید ناپخته بمانده با تو سودای امید
2 من در تو کجا رسم که آنجا که تویی نه دست هوس رسید و نه ÷ای امید؟
1 پروانۀ تو عمید اصلاً بنخواند شمعی که تو افروخته بودی بنشاند
2 چندانکه درین باب سخن می گفتم می راند مرا چون بزو یک بز بنراند
1 آنان که زوصلشان دلم می بالید جانم زفراقشان فراوان نالید
2 ناگاه دهان گورشان بی دندان چون آب بخورد و خاک در لب مالید
1 هر کو سر و زر بیار تسلیم کند خود را ز غم فراق بی بیم کند
2 با دلبر خویش روی در روی آرد چون آینه هر که پشت بر سیم کند