1 از غایت آنکه هست بر من نازش وزبس که کشد خوی بد از من بازش
2 بر رهگذر باد سخن کم گوید ترسد که بگوش من رسد آوازش
1 چون کیسۀ غنچه را صبا پر زردید غمّازی کرد و پرده بروی بدرید
2 در زخم شکنجه اش چنان تنگ کشید کش ازین ناخنان همه خون بچکید
1 من بودم دوش و یار سیمین تن من جمعی ز نشاط و عیش پیرامن من
2 ایشان همّه صبحدم پراگنده شدند جز خون جگر که ماند بر دامن من
1 آن عهد که من داد طرب می دادم یک دم قدح باده زکف ننهادم
2 چون ریش همیشه با زنح بدکارم واکنون چو زنخ در پس ریش افتادم
1 گر نتوانم که با تو ساغر گیرم یا تنگ بآغوش خودت در گیرم
2 این بتوانم که هر کجا پای نهی در حال ببوسه خاک از و برگیرم
1 من کشتۀ هجرم از وصالم چه خبر؟ تشنه جگرم زاب زلالم چه خبر؟
2 زلف تو و غمزه را ز حالم چه خبر؟ دیوانه و مست را ز عالم چه خبر؟
1 کی بی تو مرا چو غنچه دل خوش گردد؟ تا هر نفس حال مشوش گردد
2 گر باد بجنبد بدرم پیراهنی ور آب خورم در دلم آتش گردد
1 با عشق تو خوشدلی در ایّام نماند تو شاد بزی که رامش و کام نماند
2 شادیّ گریز پای از دست غمت بگریخت چنان کزو بجز نام نماند
1 زلف تو که خون خلق ازو می بارد گیرم دل عاشقان همی آزارد
2 باری کلهت بروچه دعوی داد؟ کز سایه بآفتاب می نگذارد
1 آتش چو فکند باد در خرمن گل بر خاک چکید آب پیراهن گل
2 ای ساقی می دست تو و دامن گل وی دختر رز خون تو در گردن گل