1 دور از تو اگر لب بنفس بگشایم از بی زوری با دم خود برنایم
2 گر خسته تنم را کمری آرایم افتد چو قلم زلاغری در پایم
1 مشک تو نقاب ارغوان می گردد سوسن به بنفشه در نهان می گردد
2 هر چند که در حسن جهانیست رخت دریاب که احوال جهان می گردد
1 بهر تو بود میل بسوی که کنم؟ وصل تو بود هر آرزوی که کنم؟
2 ما را غم تو راحت جانست و درو چون غنچه ز دل کنیم روی که کنیم؟
1 کی خوش بود ای جان پسندیدهٔ من حال دل برگشتهٔ شوریدهٔ من؟
2 تو غایب و آنکه او ترا کشت بقهر غایب نشود یک نفس از دیدهٔ من
1 ای شادی آن عهد که بودت غم من بودی شب و روز مونس و همدم من
2 در خاطر من نبدکه ناگاه چنین تو کم ز منی گیری .و گیری کم من
1 ماییم و وجودی ز عدم ناخوشتر عیشی چو زمانه دم بدم ناخوشتر
2 وین طرفه که شد در طلب چیزی خوش مرگ من و زندگی ز هم ناخوشتر
1 پیوسته دلم ز خرّمی پرهیزد هر جا که غمی بود در او آویزد
2 هر شام گهی حریف دردی باشد هر صبحدمی بروی غم برخیزد
1 در گریه چو با اشک ز بودن آید چشم با اشک ز خویشتن برون آید چشم
2 امروز ز چشم آب روان می آید تا خود پس ازین ز چون آید چشم
1 هر گاه که کار وصل در هم بندیم گردون همه آن کند که ما نپسندیم
2 داند که چو ما بیکدگر پیوندیم شادان بنشینیم و برو می خندیم
1 ای خاک درت مایۀ آرایش من وی از غم تو کاهش و افزایش من
2 دل رنجه مکن برای بخشایش من رنج دل تو نیرزد آسایش من