1 شد عمر و نشد هیچ مرادی حاصل وز بهر سفر نگشت زادی حاصل
2 از علم نشد وجه نجاتی حاصل وز عقل نگشت اعتقادی حاصل
1 همواره تو این غارت دلها می کن هر بد که از آن بترنه با مامی کن
2 جانبازی عاشقان اگر دیده نیی بنمای رخ از دور و تماشا می کن
1 روزی که چو اشک در کنارت بینم چون اشک دوان و پی قرارت بینم
2 گر خود یکبار و گر هزارت بینم چون عمر همیشه برگذارت بینم
1 مطرب بصبوح داد آگاهی چنگ تا بنیوشد سماع خر گاهی چنگ
2 از نالۀ چنگ عالمی بخروشید فریاد ز نالۀ سحرگاهی چنگ
1 زر رشتۀ خور زتاب شب بگسستند یکباره در روزه بما در بستند
2 تا پای و سر شام و سحر نشکستند تا روز و شب از آمد و شد ننشستند
1 چشمم جو بران روی نکو می آید خونابه بجای آب ازو می اید
2 هر کجا که سیه گلیمی، آشفته سریست در حلقۀ زلف تو فرو می اید
1 ای یاد غمت مونس تنهایی من وی خاک درت سرمۀ بینائی من
2 مگذار که فاش گردد اندر عالم چون حسن تو حال دل سودایی من
1 هر لحظه فلک بهانه یی آغازد تا از پی من درد دلی بر سازد
2 زین پس من و عیش خوش که از کیسۀ عمر زین بیش بخرج غم نمی پردازد
1 وقتست که دل کند منوّر قندیل آب آرد بر دهان ز آذر قندیل
2 سنگ اندازی کنیم امروز چنان کافتد آن سنگ روزه را در قندیل
1 تا هست گل سعادت ای دوست ببار دست از طرب و نشاط و می باز مدار
2 این باقی عمر را بشادی گذران کس باز نبیند این جهان دیگر بار