زلف تو که نیست از کمالالدین اسماعیل رباعی 493
1. زلف تو که نیست در درازی همتاش
بگذشت ز حد سیاه کاری باماش
1. زلف تو که نیست در درازی همتاش
بگذشت ز حد سیاه کاری باماش
1. در عالم هجر آن بت شکر پاش
آوازۀ بی صبری من چون شد فاش
1. خصم تو که هست تیغ گلگون ز قفاش
تیغ تو زبان کشید بیرون ز قفاش
1. گل را دیدم دمیده از کام آتش
از آب گرفته هفت اندام آتش
1. بلبل که پریر از دل شاداش
گفتی که برفت مطربی از یادش
1. نرگس که صبا بروی درمی جهدش
یعنی ز لطافتست که دم می دهدش
1. چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو خونیان بردارش
1. ای دیده، خیال روی چون گلنارش
برخود زدی از چشم فرو مگذارش
1. افتاد دلم در تک و پو مگذارش
غم قصد همی کند برو مگذارش
1. بلبل که نبود در چمن پر وازش
بی برگی شاخ کرده بد بی سازش
1. از غایت آنکه هست بر من نازش
وزبس که کشد خوی بد از من بازش
1. تا دورم از آن دو لعل جان آویزش
با دیدۀ من خواب نکرد آمیزش