1 تیغت که فشاند بر و سر مردم کوتاه کند راه اجل بر مردم
2 زان سان که رود برهنه مردم در آب این آب برهنه می رود در مردم
1 در هم زده یی ز زلف و رخ رنگی خوش بر برده بطاق ابرو آهنگی خوش
2 تنگست دلم همچو دهان تو ولیک این تنگی ناخوش است و آن تنگی خوش
1 دیوان بگناه تو سفید باید کرد وز بهر تو دین و دل تبه باید کرد
2 تا حاصلش آن بود که از دور مرا دزدیده بروی تو نگه باید کرد
1 ای از رسرشک باران از ابر باران هنر از تو چو باران از ابر
2 از دست تو آستین سایل همه سال چون دامن خیمه روز باران از ابر
1 ای دل، بخیال یار خرسندی کن وی دیده، تو با سرشک پیوندی کن
2 ای عقل، فضولی تو ، خردمندی کن زحمت ز سرم ببر، خداوندی کن
1 دل باز مرا خوار و خجل می خواهد از من رخ آن شمع چگل می خواهد
2 جان می خواهد یا رو بدو خواهم داد زیرا که چنانست که دل می خواهد
1 ای دل که ترا گفت این دم میخور کانگه که نباشی غم عالم میخور؟
2 نابودن خود بدیدۀ عقل ببین آنگه اگرت کری کند غم میخور
1 شمعم که چو خود را بغمت پردازم در پای تو سر خنده زنان اندازم
2 در راه تو هر گه که سری در بازم در حال سری دگر ز جان بر سازم
1 هر سرو که من ببوستان بنشانم بر یاد قد سرو روان بنشانم
2 با سرو به آرزوی آن بنشینم تا آرزوی قدت بدان بنشانم
1 در موج سرشک و عرق تب جانم غرقه شده بد دوش همه شب جانم
2 تا صبح دمی بدست گیری خیال آمد بهزار حیله بر لب جانم