1 دی گفت صبا که گل بنزدیک رسید باور کردم که رنگ آن بود پدید
2 زیرا که چو چشمهای نرگس می جست می دانستم که روی گل خواهد دید
1 وقتست که گل تاج سر انگشت شود و افروخته چون آتش زردشت شود
2 چون رای تو گیرد همه دل رو گیرد چون روی تو بیند همه تن پشت شود
1 نه عقل ز کار من شماری گیرد نه در دل من صبر قراری گیرد
2 اشکی که بخون جگرش پروردم هر لحظه ز چشم من کناری گیرد
1 گر باد شوم، در آیمت پیرامن ورکرد شوم، نشینمت بر دامن
2 سوی تو شدر وگر بود بسته چو چنگ هر یک رگ من بریسمانی در تن
1 زین باقی عمر کام حاصل نشود هیچ آرزویی تمام حاصل نشود
2 مستی که نشد زصافی خم حاصل هرگز که زدرد جام حاصل نشود
1 آن زلف نگر بر رخ آن شهره صنم آویخته بی جنگ و خصومت در هم
2 وان ابرو بین بشکل کشتی گیران سر سوی سر آورده و قدها زده خم
1 عمری بودم بخدمتت بسته میان در ساخته با غمت بهر سود و زیان
2 بر من چه جفاهای تو بینند عیان امروز چه گویتد ترا عالمیان؟
1 تا چند ازین غم فراوان خوردن؟ سیلیّ جهان بگردن جان خوردن
2 نان می نخوری تو از غم نان خوردن زین بیش غم بیهده نتوان خوردن
1 در مدح تو مر مرا پس از فکر دراز کم می آمد معانی خوب فراز
2 ان شاالله خدای توفیق دهد تا عذر ثنا بمرثیت خواهم باز
1 ای ترک سمن روی من ای جان و جهان از بهر خدا این چه میانست و دهان؟
2 آن روز که زاده یی تو در ترکستان تنگی دهان بد مگر و قحط میان؟