1 چشم تو اگر چه ناتوانست او نیز جان تو که هم بلای جانست او نیز
2 دل دست حمایت بسر زلف تو برد می بینم و هم زیر میانست او نیز
1 زین پس نکنم شکایت این دل ریش کز دیده فتاد غصۀ من کم و بیش
2 این عشق بتنگنای دل راه نبرد تا دیده نداشت روشنایی در پیش
1 با رنگ رخ تو بر سمن خندد دل جز زلف تو جای خویش نپسندد دل
2 در زلف تو دانی بچه پیوندد دل؟ خود را برسن بر تو همی بندد دل
1 امسال بهار رسم دیگر گون کرد مستخر جیش باد صبا بین چون کرد
2 بر شاخ شکوفه را کشید اندر چوب تا هر درمی که داشت زو بیرون کرد
1 می پنبۀ عقل هرزه گو داند کرد می چارۀ درد دل نکو داند کرد
2 تو می خور و کار غم بدو باز گذار کین خدمت غم بشرط او داند کرد
1 ما مهر تو بر میان جان دوخته ایم وز هرچه نه یاد تو دهان دوخته ایم
2 با کیسه یی از میان تو لاغر تر بس کیسه که ما در آن میان دوخته ایم
1 آن کو بسلامی ز تو قانع باشد یکباره رها مکن که ضایع باشد
2 دیرست که یاد می نیاری زرهی ان شاالله که خیر مانع باشد
1 شاخ ارز شکوفه شکل پروین دارد آن هم ز سرشک من غمگین دارد
2 از ناله من کوه بدان سنگ دلی از لاله بدامن دل خونین دارد
1 لعل تو ز لطف صورت جان دارد خطت صفت مهر سلیمان دارد
2 وین طرفه که با مهر سلیمان زلفت دیویست که باد را بفرمان دارد
1 هر گوهر معنی که دلم کرد پسند تا ناطقه را ازو کنم عقدی چند
2 چون دید لبم بمهر حرمان در بند آن جمله ز راه دیده بیرون افکند