1 بر من چو لبت ببوسه شکّر بارد چشم تو روا بود گرش بشمارد
2 بادام شکسته ات دو مغزت از آن هر یک بدو در شمار من می آرد
1 آن ماه و شی که طعنه اندر خور زد وز تودۀ مشک بر سمن چنبر زد
2 در دارالضرب عشق ضراب غمش از چهرۀ ممن دوش بنامش زر زد
1 بی روی تو صبر ازین فزون نتوان کرد چون بتوان کرد صبر، چون نتوان کرد؟
2 با خون دلم مهر تو آمیخت چنانک بی خون دلش ز دل برون نتوان کرد
1 بر یاد قدت دل رهی ناله کند چون مرغ که بر سروسهی ناله کند
2 گویند مکن ناله و این غم که مراست بر دل نه که بر کوه نهی ناله کند
1 تا سوز تو از میان جان بنشانم بنشینم و شمع در میان بنشانم
2 زان سرو سهی ببوستان بنشانم تا آرزوی قدت بدان بنشانم
1 اقبال تو با سپهر و اختر بزند نوک قلمت بانی شکّر یزند
2 وقتست که در چمن بنام کرمت بلبل بکند خطبه و گل زر بزند
1 امروز ملالی بکمالم دارد باور نکنی که بر چه حالم دارد
2 از هر چه بر اندیشۀ مردم گذرد زان چیز وزعکس آن ملالم دارد
1 چشم ز میان تو نشان هیچ ندید بیش از کمر تو در میان هیچ ندید
2 هیچست دهان تو و در عالم لطف هر کس که ندید آن دهان هیچ ندید
1 اهل طبرستان همه چون فاخته اند کز سلّۀ بید خانه پرداخته اند
2 زان همچو شکر در آب بگداخته اند کایشان چو شکر خانه زنی ساخته اند
1 گفتی که بگو حال دل غم پیوند تا چند نهان کنی ز من؟ آخر چند؟
2 من با تو چه گویم؟ که همه راز دلم خاموشی من گفت باواز بلند