1 یاری که ندارد از لبش جام طمع کردیم دروبر غم ایام طمع
2 بنگر تو بدین دست و دل و کیسه و صبر سودای که می بزم من خام طمع
1 زین سر که زبان دور باشت دارد خصمان ترا بگفت و گو نگدارد
2 پیوسته ز خون دشمنان آب خورد این شاخ که مرگ ناگهان بار آرد
1 از دست بشد دلی که صد جان ارزد وز تن گهری بشد .......ان ارزد
2 افسوس که در کار جهان ضایع شد عمری که از آن دمی ......... ان ارزد
1 گر آب خورم درد شود بر جگرم ور خواب کنم گرد شود در بصرم
2 هرج آن سبب راحت خود می شمرم رنجم همه زانست چو در می نگرم
1 زلف تو که نیست در درازی همتاش بگذشت ز حد سیاه کاری باماش
2 دارد سر آن که سر زمن بر تابد ور چون قد تو سیم کنم هم بالایش
1 زلفش دیدم بجنبش باد اندر همچون حرکت بشاخ شمشاد اندر
2 در جامۀ کار زار می تافت رخش همچون گوهر بمغز پولاد اندر
1 گر چاشنی غمش بیابی یک دم هرگز نخوری تو از پی شادی غم
2 شادی غم اوست خود ولیکن چه کنم ؟ چون تو غم و شادی نشناسی از هم
1 آن شاخ سمن که روی خندان دراد می نتواند که سیم پنهان دارد
2 وان غنچۀ تنگ خولب آورده بهم زر تعبیه در جامۀ خلقان دارد
1 یارم چو سوار سوی میدان راند از دشمن و دوست جان و دل بستاند
2 و آنجا که چو غمزه تیغ در گرداند نه دوست رها کند نه دشمن ماند
1 کس لب بطرب بخنده نگشوده امسال از فتنه جهان دمی نیاسود امسال
2 در خون گلم که چهره بنمود امسال با وقت چنین چه وقت گل بود امسال؟