آسوده تنی کز از کمالالدین اسماعیل رباعی 373
1. آسوده تنی کز تو بتیمار بود
شادان دل آن کز تو بغم خوار بود
1. آسوده تنی کز تو بتیمار بود
شادان دل آن کز تو بغم خوار بود
1. صدرا تو مکن غمز که آن غدر بود
غماز همیشه خوار و بی قدر بود
1. جایی که فراق آن دلفروز بود
سنگین بود آن دل که نه پر سوز بود
1. خاک طبرستان ز طرب دلکش بود
خاراش همه سبزۀ دیباوش بود
1. چون روی ترا آیینه در پیش بود
از رشک هزار حسرتم بیش بود
1. مهرت ز ستم همیشه در میغ بود
نازت با من خصومت آمیغ بود
1. معشوقه چو شاهد و باندام بود
عاشق چه زبان که خوار و بد نام بود؟
1. آنرا که بمردمی اشارت نبود
الاحیوان ازو عبارت نبود
1. زلف تو اگر جعد بغایت نبود
جز راستیی ازو حکایت نبود
1. از خواجه مرا اگر نوازش نبود
هجوش نکنم نه ز آنکه سازش نبود
1. پیش از توغم در نهان من بود
سودای تو مغز استخوان من بود
1. دی اسب مرا گفت که نیکو نبود
کت خود غم اسب و علف او نبود