1 آن غنچۀ گل که طبع خرّم آورد در دیدۀ نازنین را از آن نم آورد
2 کامروز صباش بریکی دم آورد برگی که بخون دل فراهم آورد
1 همچون آواز یک زمانم برکش وانگاه چو چنگ تنگم اندر برکش
2 ور در تن من رگی نه بر پردۀ تست بیرون کن و دیگری بجایش درکش
1 جایی که چنان صید ز دامی برود معذور بود دل ارز جا می برود
2 در دامن اشک دست زد خون دل تا بر پی یار چند گامی برود
1 پیوسته ترا حال پریشان باشد خرج تو همه ز کیسۀ جان باشد
2 این مایۀ عمر صرف در چیزی کن کآنگاه که این نباشدت آن باشد
1 ساقی که بلطف سمن تر باشد زنجیر برونهی نه در خور باشد
2 نی نی غلطم ساق تو آبیست روان زنجیر بر آب خود نکو تر باشد
1 نام کف تو چو پیش دشمن بردند گوهر ز دو چشم او بخرمن بردند
2 روز طرب از بزمگهت زر و درم نرگس بکلاه و گل بدامن بردند
1 از خطّ تو شد بنفشه را پشت بخم و آمد ز پریشانی از آن سان برهم
2 کز زلف تواش باز نمی دانستم چون دیدمشان در پس گوش تو بهم
1 آن روز که بر خاطر عالی گذرم از عجب چو نرگس همه در خود نگرم
2 از کوی تو ار باد قبولی جهدم مانندۀ برگ گل ز شادی بپرم
1 گل خواست که چون روی تو زیبا باشد وین خود چه خیالست و چه سودا باشد؟
2 حسنی باید چو حسن تو روز افزون یک روز نکویی همه کس را باشد
1 هر چند ز نرگس صفت چشم کنند ور چه مثل از رنگ رخ لاله زنند
2 نه این چو رخ تست و نه آن چون چشمت با آنکه خود این چشم و چراغ چمنند