1 نقّاش که آن صورت زیبا بنگاشت یارب چه بقد آن قد و بالا بنگاشت
2 وز خط خوشت نیز چگویم کانصاف نتوان بقلم چنان خطی را بنگاشت
1 آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت زان پس که دلم بزلف چون شست گرفت
2 بر دست گرفت باز تا جان شکرد این شیوه نگر که باز بر دست گرفت
1 ذوقیست لب ترا که جان دریابد رمزیست که جان عاشقان در یابد
2 اندر کمر تو معنیی باریکست من بندۀ آن کم آن دریابد
1 مویی که ز فرق آن دلارای برفت بر بود دل مرا وز ان پای برفت
2 گفتم که بگیرمش شبی چون بشنود با آن همه پر دلی هم از جای برفت
1 چشم تو همی داشت دلم را بعذاب گفتم بلب که کار ایشان دریاب
2 نرمک نرمک لعل توام داد جواب عاقل نکند میانجی مست و خراب
1 گفتم: ز تو خوبتر درین شهر بسیست گفتا که چو من بعالم اندر هم نیست
2 گفتم: نه همه چشم دو دارند ایشان گفت آری، ولیکن نه همه چشم یکیست
1 گل گر چه بطبع خوب و دمساز افتاد معشوقۀ بلبل خوش آواز افتاد
2 پس خنده زنان آمد و چون روی تو دید گریان گریان خجل خجل باز افتاد
1 در چاه ز نخدانت دل ما بنواست وان خیال سیاه تو بدین حال گواست
2 سیبیست ز نخدان تو وان خال سیاه از غایت لطف دانه در وی پیداست
1 هر کجا که ز مهرت نظری افتادست سودازده یی بر گذری افتادست
2 در کوی وصال تو که آید؟ کآنجا هر پای که در نهی سری افتادست
1 امروز مرا ز چشم بارندگی است تا شب زدلم رنج و پراکندگی است
2 نه فسق خوش و نه لذت بندگی است پس مرگ چه باشد اگر این زندگی است؟