دوش آن دل خون از کمالالدین اسماعیل رباعی 229
1. دوش آن دل خون گشتۀ محنت پرورد
جان هم بغم تو داد بر بستر درد
1. دوش آن دل خون گشتۀ محنت پرورد
جان هم بغم تو داد بر بستر درد
1. هر کس که در آن قامت موزون نگرد
او را بقیاس خویش کوته شمرد
1. آن لاله نگر چو ساغری آمده خرد
یک نیمه از آن صافی و یک نیمش درد
1. زین سر که زبان دور باشت دارد
خصمان ترا بگفت و گو نگدارد
1. بر من چو لبت ببوسه شکّر بارد
چشم تو روا بود گرش بشمارد
1. آیین ستمگری که عالم دراد
در طبع بهار عدل می نگذارد
1. زلف تو از آن باد که در سر دارد
جز بر گل لاله گام می نگذارد
1. خون گشته دلم با تو چنان خو داد
کاندوه ترا شادی جان پندارد
1. زلف تو که خون خلق ازو می بارد
گیرم دل عاشقان همی آزارد
1. گر حلقۀ زلف تو کسی زبشمارد
در حال دلش بکفر ایمان آرد
1. آن ماه که چرخ بر رخش مهر آرد
نقاش ازل مثل رخش ننگارد
1. اشکیم ز اندازه برون می بارد
کم بود ازین سان که کنون می بارد