تیغ تو که مرگ از کمالالدین اسماعیل رباعی 121
1. تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست
سرچشمة آب نصرت اندر سراوست
1. تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست
سرچشمة آب نصرت اندر سراوست
1. می ده که دل ریش مرا مرهم اوست
سودازدگان عشق را همدم اوست
1. بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست
ناچار زهر غمی بیازارد دوست
1. برخاک درت بخت مرا بخوابگهست
در کوی تو جان بقیمت خاک رهست
1. بشنو سخن باد که چون دلخواهست
بنشین که نه وقت آتش و خر گاهست
1. از چرخ کهن محنت و دردم تازه ست
وز نالۀ من همه جهان آوازه ست
1. گفتند دل تو الز خرد بیگانه ست
دیوانگی او همه شهر افسانه ست
1. گفتم: ز تو خوبتر درین شهر بسیست
گفتا که چو من بعالم اندر هم نیست
1. دی گفت ندیدمت درین روزی بیست
خیرست، کم آمدن چرا؟ موجب چیست؟
1. گر چه دل من چو شمع آتش خایست
این آتش من چو آب جار افزایست
1. در خدمت تو گر تن من برپایست
آن هم نه بزور خویشتن برپایست
1. بس که بشب مرا خروش و زاریست
در دیدۀ خفتگان ز من بیداریست