1 اندیشۀ تو چو در دل ما بنشست دلرا همه آز و آرزوها بنشست
2 هر فتنه که خواست روز بازاری تیز درحلقۀ زلف تو بسودا بنشست
1 از لطف نمی شود مصور دهنت وز ناز نگنجد سخن اندر دهنت
2 نام تو زبانم بصد اندیشه برد و اندیشه ام آنکه لب نهم بر دهنت
1 گیرم بنقاب در کشی رخسارت یا پست کنی رغم مرا گفتارت
2 دانم نتوانی بنهفتن باری چستی قد و چابکی رفتارت
1 اشکم که ز خون چو دردی شیره شدست وز رفتن او دو چشم من خیره شدست
2 از دیدۀ بیچاره نمی باید دید کین آب ز سر چشمۀ دل تیره شدست
1 شاها ز غمت زمانه چون دلتنگیست پیروزۀ چرخ هر زمان از رنگیست
2 دی از سر تو بر آسمان یک گز بود و امروز ز سر تا بتنت فرسنگیست
1 روی تو بدید عقل را رای برفت قدّت بخمیده و سرو از جای برفت
2 بگذشت صبا سحرگهی بر گلزار بویی تو شنید و زورش از پای برفت
1 آمد بر من چو بر کفم زر پنداشت چون دید که زر نداشتم ره بگذاشت
2 از حلقۀ گوش او مرا شد معلوم کانجا که زرست گوش می باید داشت
1 رشک آیدم ای دوست که با تو هر شب هر رومی و هندوی نشیند بطرب
2 گه چنگ سپید را نهی رخ بر رخ گه نای سیاه چرده را لب بر لب
1 امشب که فراق را گذر بر من نیست جز دست و یم قلادۀ گردن نیست
2 ای صبح ز بهر دل من دم در کش انگار که امشبیت جان در تن نیست
1 آن غنچۀ گل نگر چه چست افتادست بر داشته آخر و نخست افتادست
2 دی روی چنان فراهم آورده دژم و امروز چنین ز خنده ست افتادست