1 بی روی تو جز بخت نگون کی خسبد؟ بیدار بکارت اندرون کی خسبد؟
2 در ارزوی تو گر نخفتم چه عجب؟ خون گشت مرا دو چشم ، خون کی خسبد
1 گر مهرۀ ما از تو جدا افتادست این نیز هم از طالع ما افتادست
2 داری لب و دندان و دهانی شیرین تلخیّ زبانت از کجا افتادست؟
1 این ساغر می که بر کف دست منست دانی که چراست نازنینم پیوست؟
2 چون آبله ییست دل پر از خون او نیز ز آتش دارم چو آبله بر کف دست
1 ای ترک حصاری همه چیزت بنواست الّا یک چیز کز تو آن عین خطاست
2 یک چشم تو مستور و دگر مست و خراب مستوری و مستیت بهم ناید راست
1 بی روی تو غمگسار من جز غم نیست یک لحظه دلم ز خویشتن خرّم نیست
2 گر نیست مرا دل طرب نیست عجب کز بس غم دل مرا دل غم هم نیست
1 زلفت که زروی باز پس می افتد در پای تو چون من بهوس می افتد
2 چشم تو که عالمی نیفتد در وی مستت از آن در همه کس می افتد
1 روزی گیرم میان تو چون کمرت یا همچو قبا تنگ در آرم ببرت
2 ور هیچ شبی چو زلفت افتم بسرت چون خط تو ناخوانده در آیم ز درت
1 بلبل نالان ز شاخ چون دلشده ییست گریان ز برش ابر چو محنت زده ییست
2 گویند جهان خوشست ایمه چه خوشی؟ کز گریه و ناله همچو ماتم کده ییست
1 چون ساغر می راز نهانم پیداست خون دل و مغز استخوانم پیداست
2 راز دل من روشن از آن شد چون شمع سوز دلم از سر زبانم پیداست
1 در دست منت همیشه دامن بادا وانجا که ترا پای سر من بادا
2 برگم نبود کسی ترا دارد دوست ای دوست همه جهانت دشمن بادا