ای دل اگرت بوصل از کمالالدین اسماعیل رباعی 61
1. ای دل اگرت بوصل دلدار هواست
مرگ خود و زندگیت ازو باید خواست
1. ای دل اگرت بوصل دلدار هواست
مرگ خود و زندگیت ازو باید خواست
1. تا دل بهوا جویی مهرت برخاست
هر شب غم تو تا بسحر مونس ماست
1. در چاه ز نخدانت دل ما بنواست
وان خیال سیاه تو بدین حال گواست
1. چون ساغر می راز نهانم پیداست
خون دل و مغز استخوانم پیداست
1. اقطاع طرب در نظر ساغر ماست
سر سبزی عیش در سر ساغر ماست
1. از هر چه بدو میل دل غافل ماست
جز حیرت و حسرت چه دگر حاصل ماست؟
1. زلف سیهت که آشیان دل ماست
شوریده و آشفته بسان دل ماست
1. ای هست وزنیست برتر اندیشۀ ماست
زان سوی جهان جسم و جان بیشۀ ماست
1. آتش که بطبع جان کداز آمده است
وز روی نهاد سرفراز آمده است
1. امروز مرا ز چشم بارندگی است
تا شب زدلم رنج و پراکندگی است
1. هر لحظه دل اندر هوسی نتوان بست
دل در هوسی هر نفسی نتوان بست
1. رنگ رخ زر ز سکّۀ دولت تست
خون در رگ کان ز جودیی منّت تست