1 چون مردمک دیده ام ای در خوشاب با آنکه بود بخشش من گوهر ناب
2 از دور اگرم قرص خور آید در چشم از غایت حرص بر دهان آرم آب
1 گفتم که مرا وصل تو نفزاید آب هجران توأم ز دیده نگشاید آب
2 خندان خندان گفت که نتوان دانست باشد که بجوی رفته باز آید آب
1 وقتست که پر زچین شود طرّۀ آب از نعرۀ تندر برود زهرۀ آب
2 از قطرۀ آب آتش گل بدمد وز آتش لاله در چکد قطرۀ آب
1 کام همه ناله و خروشست امشب نه صبر پدیدست و نه هوشست امشب
2 دوشم خوش بود ساعتی پنداری کفارت خوش دلی دو شست امشب
1 هستم ز وصال دوست دلشاد امشب وز غصۀ هجر گشته آزاد امشب
2 با یار نشسته و بغم می گویم یا رب که کلید صبح گم باد امشب
1 ای دل چو رسید روز اومید بشب هیچت ناید زوصل آن شیرین لب
2 زان پیش که تیره گرددت دیده ز اشک باری دگری بروشنایی بطلب
1 شاها همه کار تو زهم طرفه ترست در عقد ظفر نثار تیغ تو سرت
2 پیوند گرفت با جگر گوشة خصم آن قطرة آبی که ز صلب کمرست
1 بر لاله ز عارض تو هر دم ز نخست پیش زنخت برگ سمن هم ز نخت
2 تا خوشی ز نخی تو زنخی خوش می زن کین خوبی تو چو کار عالم زنخست
1 آزرده چو شد ز زخم نشتر دستت از کردۀ غمزه برد کیفر دستت
2 گر چشمۀ خون گشت روان بر دستت نشگفت چو باشد دلم اندر دستت
1 گر خسته دل مرا بر آری حاجت پیروز شوی بر آنچه داری حاجت
2 در محنت بنده یار ایّام مشو کورا با من نیست بیاری حاجت