1 شادی خوانم بنام غمهای ترا دادم لقب انصاف ستمهای ترا
2 رفتی تو و برمن دگری بگزیدی الحق چه توان گفت کرمهای ترا؟
1 تا گشت عتاب و جنگ با ماش فراخ شد تنگ شکر زان لب در پاش فراخ
2 گفتند فراخست دهان خوش او آن روزی جان ماست گو باش فراخ
1 یک ذره هوای من مسکینت نیست با ما نفسی ساختن آئینت نیست
2 در حسن سخن نمی رود آنت هست دعوی وفا می کنی و اینت نیست
1 آن بت که سوی دهانش رهبر سخنست نسرین بر و پسته لب و شکّر سخنست
2 بوسه ز دهان او کجا دارم چشم؟ چون با لب او مرا سخن در سخنست
1 چون دید صبا میان بستان گل را وز بی شرمی پیش تو خندان گل را
2 در حال در آویخت بپایش ز درخت پس کرد ز خار تیر باران گل را
1 گر چه کرمت ز من عنان باز گرفت دل دوستی ترا بجان باز گرفت
2 شهری همه در زبان گرفتند مرا کز من قلمت چرا زبان باز گرفت
1 چون آه دمادمم افتد سوز دل من در دل انجم افتد
2 با روی تو گر چشم مرا کار افتاد آری همه کارها بمردم افتد
1 فصّاد چو بررگ تو نشتر بگماشت خون در تن ازین تغابین نگذاشت
2 خون دید روان از رگ تو دل پنداشت کازرده شد آن رگی که با جانم داشت
1 زابشخور وصل بهره اشکست مرا گلگونۀ رنگ چهره اشکست مرا
2 چون چرخ ز خورشید و ستاره شب و روز چشمی و هزار قطره اشکست مرا
1 گه زلف بنفشه برکند باد صبا گه ساغر لاله بشکند باد صبا
2 گه لرزه بر آب افگند باد صبا و آنگه چه دم لطف زند باد صبا