1 چون دید صبا میان بستان گل را وز بی شرمی پیش تو خندان گل را
2 در حال در آویخت بپایش ز درخت پس کرد ز خار تیر باران گل را
1 عید آمد و درد برقرارست مرا و آن غم که یکی بود هزارست مرا
2 چون عید ز روی آن نگارست مرا با عید دگر کسان چه کارست مرا؟
1 زابشخور وصل بهره اشکست مرا گلگونۀ رنگ چهره اشکست مرا
2 چون چرخ ز خورشید و ستاره شب و روز چشمی و هزار قطره اشکست مرا
1 در تن غم تو بجای جانست مرا سودای تو مغز استخوانست مرا
2 از عشق فرا گذشت این کار ار هیچ چیزیست ورای عشق آنست مرا
1 نه یاری ازین دلگسلی هست مرا نه جز غم عشق حاصلی هست مرا
2 وآنگه گویی مرا که دل خوش می دار خاموش، کدام دل؟ دلی هست مرا؟
1 زلف تو چنان بباد بر داد مرا کآورد ز خویشتن بفریاد مرا
2 چندان ز سر زلف تو افتاد مرا کز وصل رخ تو نیست خود یادمرا
1 کرد این طمع خام تبه نام مرا بیهوده بباد داد ایام مرا
2 قدری هیزم از تو طمع می دارم تا پخته کند این طمع خام مرا
1 دل بر تو نهم رغم بد اندیشان را وز تو نبرم ستیزۀ ایشان را
2 ور من بمثل بمیرم اندر غم تو عشق تو بمیراث دهم خویشان را
1 آنها که فلک وفا نداد ایشان را وصل من و تو بد اوفتاد ایشانرا
2 خواهند مرا ز خدمتت باز برند یا رب که زبان بریده باد ایشانرا
1 تیغ تو که بنده میکند شاهان را آورد بسی به راه گمراهان را
2 در دست تو یک قطرۀ آبست و لیک آبیست ز سر گذشته بدخواهان را