زابشخور وصل از کمالالدین اسماعیل رباعی 13
1. زابشخور وصل بهره اشکست مرا
گلگونۀ رنگ چهره اشکست مرا
1. زابشخور وصل بهره اشکست مرا
گلگونۀ رنگ چهره اشکست مرا
1. در تن غم تو بجای جانست مرا
سودای تو مغز استخوانست مرا
1. نه یاری ازین دلگسلی هست مرا
نه جز غم عشق حاصلی هست مرا
1. زلف تو چنان بباد بر داد مرا
کآورد ز خویشتن بفریاد مرا
1. کرد این طمع خام تبه نام مرا
بیهوده بباد داد ایام مرا
1. دل بر تو نهم رغم بد اندیشان را
وز تو نبرم ستیزۀ ایشان را
1. آنها که فلک وفا نداد ایشان را
وصل من و تو بد اوفتاد ایشانرا
1. تیغ تو که بنده میکند شاهان را
آورد بسی به راه گمراهان را
1. ساقت که بآرزو پرستند او را
همچون دل من چرا بخستند او را
1. دردیست اجل که نیست درمان او را
بر شاه و وزیر هست فرمان او را
1. هر کو بشناخت مستی و پستی را
بفروخت بیک جرعۀ می هستی را
1. می آمد و می رفت پیاله بر ما
تا خون بنماند در رگ و ساغر ما