باور نکنی که از کمالالدین اسماعیل رباعی 49
1. باور نکنی که از من عشوه پرست
بر بود دل شکسته آن نرگس مست
1. باور نکنی که از من عشوه پرست
بر بود دل شکسته آن نرگس مست
1. ای عزم تو بر شکستن عهد درست
ز آمد شدن تو پای اومید سست
1. دی توبت من ز آستین برزد دست
بشکست پیاله را د پنداشت که رست
1. غمگین دل من که شادمان از غم تست
عمری گم کرد و جز رضای تو نجست
1. ترکم سوی آما جگه آمد سر مست
چون غمزۀ خود تیر و کمان اندر دست
1. این ساغر می که بر کف دست منست
دانی که چراست نازنینم پیوست؟
1. عید آمد و ساز پارسایی بشکست
گل نیز چو روزه رخت برخواهد بست
1. تا هست ترا چراغ دانش در دست
از پای طلب همی نباید بنشست
1. چون دید بگاه رفتن از عزم درست
بر رهگذر لب پی جانم شده سست
1. فرزند ترا اگر بکوهست نشست
از کان هرگز قیمت گوهر نشکست
1. ای ترک حصاری همه چیزت بنواست
الّا یک چیز کز تو آن عین خطاست
1. یک روز شبی چو شمع برخواهم خاست
ورنیز زبانم ز کسان باید خواست