ای دل ره او می از کمالالدین اسماعیل رباعی 745
1. ای دل ره او می روی اوّل خون شو
وآنگاه بیا تات بگویم چون شو
...
1. ای دل ره او می روی اوّل خون شو
وآنگاه بیا تات بگویم چون شو
...
1. از بند سخن لبم چو بگشاد گره
از خشم در ابروانش افتاد گره
...
1. چون دید که رکد غمزۀ خیره سته
بر قصد دلم کمان ابرو برزه
...
1. ای دوست اگر نیی ز حالم آگاه
کز دست تو دارم همه احوال تباه
...
1. ای راه وصال تو درازی کوتاه
جز بندگی تو هر چه کردیم، گناه
...
1. یاران منا، چه بودتان از ناگاه
کاندر پی یکدیگر برفتید بگاه؟
...
1. ای قامت تو چو روز در دی کوتاه
زنهار مدار دست از می کوتاه
...
1. بر رهگذرت بس که کنم تر سر راه
بگرفت سرشک چشم من هر سر راه
...
1. هر گه که ز جور تو من دل خسته
در کار تو پاره یی شوم آهسته
...
1. ای بسته بکین من میان آهسته
وی کرده مرا قصد بجان آهسته
...
1. شایستة هجر خدمتی نا کرده
در نعمت هجران توام پرورده
...
1. میآید و چهره از عرق تر کرده
چو کان بکفت و اسب ز جابر کرده
...