1 وقتست که قصد عالم پاک کنیم وین پشت دو تا گشته بر افلاک کنیم
2 خر پشته نشین قالبم می گوید وقتست که رو ی خیمه در خاک کنیم
1 غمگین دل من غم همه عالم خورد هر کجا که غمی دید همه در هم خورد
2 ناخورده غنی نماند شاید که کنون شادیّ دلم خورم که چندین غم خورد
1 زلف تو که می برد بآسانی دل من خیره بدادمش بنادانی دل
2 بر روی توش دوش پریشان دیدم بگذاشتم آنجا ز پریشانی دل
1 باور نکنی که خوب رویان یکسر اندر پی زر شوند، آنک بنگر
2 پیرامن گل بهر دوسه خردۀ زر صد روی نکو فتاده بر یکدیگر
1 انگشتریت بر دل خود کامه نهم وز حلقۀ او هزار هنگامه نهم
2 از خون جگر نگین لعلش سازم وزدیدۀ خود بدو دو بادامه نهم
1 هر کس که در آن قامت موزون نگرد او را بقیاس خویش کوته شمرد
2 چون روز نشاط و طرب ماست قدت کوتاه نماید چو بشادی گذرد
1 از عکس لبت دیده بدخشان گردد وز یاد رخت سینه گلستان گردد
2 بی روی توگر آب خورم چون گلبن اندر دل من چو غنچه پیکان گردد
1 ای هیچ نخورده غم بغم خوردن من ناگشته بپرسشی بپیرامن من
2 یکبار درین تن بکمارم درگیر باشد که بسوزد دل تو بر تن من
1 ایّام بر آنست که تا بتواند یک روز مرا بکام خود ننشاند
2 عهدی دارد جهان که تا گرد جهان خود می گردد، مرا همی گرداند
1 امروز منم زبیم جان نا ایمن فردا ز عذاب جاودان نا ایمن؟
2 بیچاره کجا رخت سعادت بنهد آنکس که بود در دو جهان نا ایمن