1 چون دست افق گلوی پروین گیرد عالم ز فروغ صبح آیین گیرد
2 از کوه چوپای مهر در سنگ آید بر بخت بد اندیش تو نفرین گیرد
1 گل در مه روزه همچنان می خندد گویی که بطنز بر جهان می خندد
2 می روشن و نو بهار و مردم هشیار گل را عجب آمدست از آن می خندد
1 دل در پی دلبر بسفر خواهد شد جان نیز برین عزم بدر خواهد شد
2 تا باز مرا ازو خبر خواهد شد بس آب جوی دیده در خواهد شد
1 دی گفت ز زیر لب خندانک امشب بر ما نمی خزی پنهانک؟
2 سبحان الله که چون فرو می بارد چندین همه لطف از دهنی چندانک
1 گل را همه ساز و رنگ و بومی باید با یار منش آب بجو می باید
2 سر تا قدمش روی نکو می باید کو را همه روز روی او می باید
1 مشکین خطی از بعب تو بر می خیزد سودا بشب از دل قمر می خیزد
2 دیدم که شکر ز شام خیزد بسیار این شام عجب که از شکر می خیزد
1 بگشاد بخنده لعل جان پرور خویش تا بگشادم بگریه چشم تر خویش
2 او مایۀ شادیت و من کان غمم او گوهر خود نمود و من گوهر خویش
1 ای دل کاری که نیست در خورد مکن چیزی که همی نبایدت کرد مکن
2 آزاد چو سرو باش و سر سبزبزی در بند جوی مباش ورخ زرد مکن
1 یارم ز جفا هیچ رها کرد؟ نکرد یک وعده که فرمود وفا کرد ؟ نکرد
2 هر تیر که چشم مستش انداخت بمن گویی بخطا یکی خطا کرد؟ نکرد
1 ماییم نهفته گریه در خنده چو گل مرده بدمی و از دمی زنده چو گل
2 خود را بهمه میان درافگنده چو گل و اندر همه مجمعی پراگنده چو گل