گفتی ز برای از کمالالدین اسماعیل رباعی 721
1. گفتی ز برای می که کمتر خور ازین
آخر بچه عذر بر نداری سر ازین؟
...
1. گفتی ز برای می که کمتر خور ازین
آخر بچه عذر بر نداری سر ازین؟
...
1. شاهی که فلک بلندی اندوز داز او
رخسارۀ خورشید بر افروزد از او
...
1. آن شمع که آفت سرست افسر او
فربه شود از اشک تن لاغر او
...
1. خون گشت دلم ز زخم بی مرهم او
بر خاک چنانکه می شمردم دم او
...
1. هر صبح که خندید زخندیدن او
دیدم دل خود چاک چوپیراهن او
...
1. مشکین سر زلف یا رو نازک تن او
کز ناز نگشت باد بیرامن او
...
1. در ساغر می گوهر دیرینۀ او
چون چهرۀ یارست در آیینۀ او
...
1. نه کوه گران پای بدارد با تو
نه باد سبک چخیر یارد با تو
...
1. هرچند که رفت آبرویم با تو
جز دوستی و مهر نجویم با تو
...
1. در خلوت وصلت ای چو شکر لب تو
چون می نتوان نهاد لب بر لب تو
...
1. فخرست مرا از آن رخ فرخ تو
صد شه نکنه آنچه کند یک رخ تو
...
1. با آنکه بهیچ سان نیم در خور تو
باطل نکنم نام خود از دفتر تو
...