1 ای مدح تو آورده قلم را بسخن وی ناطقه در وصف کفت بسته دهن
2 چون هر سخن آوری سخن از تو برد پس چون سخن آوری کنم پیش تو من؟
1 ای فتنه شده ززلف پستت بیدار خود می نشود نرگس مستت بیدار
2 زنهار روا مدار هر شب تا روز تو خفته و عالمی ز دستت بیدار
1 بیداری چشم و خواب بختم نگرید بر دست فنا غارت رختم نگرید
2 نه مرده، نه زنده، همچو باد نوروز اندر تن سست جان سختم نگرید
1 خوبان همه را صید توان کرد بزر خوش خوش بر وصلشان توان خورد بزر
2 نرگس که کله دار جهانست ببین کو نیز چگونه سر در آورد بزر
1 پیوسته دلم میل بسوی تو کند نیک و بد خود به آرزوی تو کند
2 و آنجا که رخت با گل رعنا کو شد رنگ رخ من پشتی روی تو کند
1 کردم ز سفر رمج و عنایی حاصل ناگشته مرا هیچ ز جایی حاصل
2 تن چون وزن کردم و ترسم نشود جز رشته فروی رشته تایی حاصل
1 دیدی که ز ناز بودم ای ماه زمین گردان شده چون پیاله زان دست بدین
2 باز آی و کنون چون خم می بازم بین خونین دل و سر گرفته و خانه نشین
1 دل را زرخ خوب تو می نگزیرد چون زلف تو زان قرار می نپذیرد
2 از کژ طبعی که مردم دیدۀ تست از چشم خوشت کناره یی می گیرد
1 آسوده تنی کز تو بتیمار بود شادان دل آن کز تو بغم خوار بود
2 آن تن که نه خستۀ تو افگار بود وان دل که نه کشتۀ تو مردار بود
1 د رعشق ز حیله ها که می پردازم تات از همه کس نهفته ماند رازم
2 مانند زبان شمع آنگه سوزم کز اشک بنزد خویش خندق سازم