1 لعل تو کزو شکر شدست اندر خط دانی که چرا ز دست دست اندر خط؟
2 از زلف تو مار دید بر هم پیچان حالی بفسو نگری نشست اندر خط
1 گر سوز توام یک نفس آهسته شود از دود راه نفس بسته شود
2 در دیده از آن آب همی گردانم تا هر چه نه نقش تست از آن شسته شود
1 نام تو مرا چو بر زبان می گذرد صد چشمۀ نوش در دهان می گذرد
2 گفتی که چگونه می گذاری بی من؟ ناگفته بهست قصه ، هان می گذرد
1 آنرا که بوصل تو پناهی نبود بهتر ز عدم پناه گاهی نبود
2 تو در دهن گوری و من بر لب گور از لب بدهن دراز راهی نبود
1 ماییم چو خر گه همه بر بسته کمر در خدمت تو صف زده در یکدیگر
2 نا راست سری بزرگ سایه گستر او را سر جمله گردنان در چنبر
1 در حق خود از تو صد سخن می شنوم دشنام همی دهی و من می شنوم
2 این سرد سخنها نه توام می گویی من این همه ز آن لب و دهن می شنوم
1 بیزار شدم بی تو زهر آسایش خود چون باشد بعشق در آسایش
2 آسایش من از دم باد سحرست بیمار دهد وقت سحر آسایش
1 سبحان الله ز گردش چرخ برین بی شرکت من غمی نیاید بزمین
2 ور روی زمین نشاط و شادی گیرد ما را نبود بنیم جو بهره ازین
1 آن شمع دراز قد که جز سر نکشد بیش از یک شب عمروی اندر نکشد
2 ده تو دارد جامه و از سر سبکی می جوشد مغزش و یکی بر نکشد
1 زلفت همه بر لالۀ تر می غلتند گه بر گل و گاه بر شکر می غلتد
2 روزی صد بار بر درت میدم چشم تر می شود و بخاک در می غلتد