1 نه از دل کس بوی طرب می آید نه رنگ شکر خنده ز لب می آید
2 وقتی ز عجب خنده گرم می آمد امروز مرا خنده عجب می آید
1 ابر آمد و کرد پر گهر دامن گل زیرا همه دامنست پیراهن گل
2 ما نیز نهیم رخت پیرامن گل پیمانه همی زنیم در خرمن گل
1 گفتم که چو مست شد مرا ناز آرد گر بوسه زنم برایگان بگذارد
2 افسوس که همچو نرگس آن بینایی مست است و هنوز چشم زر می دارد
1 چشمت که همیشه چشم من تر خواهد وز پی آبی آب زهر در خواهد
2 زنهار رها مکن که دیگر خواهد بیمار آن به که آب کمتر خواهد
1 چون رنگ بدزدید گل از رخسارش آویخت صبا چو خونیان بردارش
2 بسیار بگفت بلبل اندر کارش تا بود که صبا بجان دهد زنهارش
1 تا دست بسر و بن بر آورد چنار صد گونه بساط عیش گسترد چنار
2 با سرو قدان عشق کهن از سر گیر اکنون که بباغ دست نوکرد چنار
1 اندر دل خود نقش تو پیدا نکنم بر دیده خیالت آشکارا نکنم
2 خود دیده و دل خاک در تست ولی من جای تو در دوزخ و دریا نکنم
1 هر صبحدمی زخواب برخیزد گل رنگی ز دگر گونه برآمیزد گل
2 تا در دو سه خردۀ زر آویزد گل صد وجه زخویشتن برانگیزد گل
1 از بس که زیاد نیستی تاب خورم چون کوزه ز حرص آتش ناب خورم
2 چون چنگ زمعدۀ تهی می نالم چون تیغ همی ز آشنا آب خورم
1 شد راز من و تو ای صنم فاش کنون افتاد میان خلق و او باش کنون
2 اکنون که شدند آگه ازین دشمن و دوست باری نفسی بر آرو خوش باش اکنون