1 من دوش گشاده داشتم روزن چشم بستم ز گهر سلسله بر گردن چشم
2 تا روز بنوک مژّه از بی خوابی بر جیب سپهر دوختم دامن چشم
1 گم گشت دل از برم، یقین می دانم جز در بر تو نیست، چنین می دانم
2 خاک در تو بموی رو می روبم دل جویی را چاره همین می دانم
1 در عشق تو گر چه شهره ام در عالم زان روی که تا نهفته ماند حالم
2 مانند گل دو رنگ بر چهرۀ زرد گلگونه یی از خون جگر می مالم
1 روزی لبم از رخ تو بوسی بر بود از ساده دلی رخ تو بر وی بخشود
2 آشفتگی زلف تو دانم زینست در خط شدن لب تو باری چه بود؟
1 ای دل همه جام عاشقی نوش چو گل پیوسته لباس عاشقی پوش چو گل
2 پون شمع زبان آتشین دارد عشق زنهار مباش پنبه در گوش چو گل
1 چون هست بلای زندگی بیش از مرگ چندین چه کنی رنجه دل خویش از مرگ؟
2 گر زندگی اینست میندیش از مرگ جهدی بکن و بمیر خود پیش از مرگ
1 آمد دی و دستهای فرو بست از کار هر کاره که بود خلق، بنشست از کار
2 دست من و جام می کنون کز سرما هم کار بشد ز دست و هم دست از کار
1 خواهی بریار سیم بر، زر برکش چون شمع بسوی یارزر بر سرکش
2 خامش بنشین زبان بکام اندر کش بر دل نه سنگ و چون ترازو زرکش
1 در روزه چو نیست روی می نوشیدن گل را بچه کارست چنین خندیدن؟
2 مشکل کاری بوقت گل اندر پیش قندیل بجای ساتکینی دیدن
1 لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا برداری کام جهان از لب جام
2 در جام جهان چو تلخ و شیرین بهمست این از لب یار خواه و آن از لب جام