1 گل را دیدم دمیده از کام آتش از آب گرفته هفت اندام آتش
2 گفتم که چه شد ؟ گفت بلائیست دراز کوتاهی عمر و پس سرانجام آتش
1 ای در فن عشق هر دمت رای دگر خورشید رخ تو عالم آرای دگر
2 در مذهب عاشقی روا کی باشد خانه دل ما وطن ترا جای دگر؟
1 ... زمان آینده مترس وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
2 ....دم نقد را غنیمت میدان از آمده مندیش وز آینده مترس
1 رشک ایدم از جعد تو ای عشوه فروش کو روی ترا چنان کشد در اغوش
2 زین پس نشوم جدا از آن چشمۀ نوش چون زلف تو تا مرا بود سر بر دوش
1 دل رفت بسوی آن دهن خندانک تا بستاند زو شکری پنهانک
2 گفتا که شکر نیست ولی گر خواهی جایی که نهان شوی، خم زلف آنک
1 خصم تو که همچو تیغ جمله ست زبان سر در سر نیزه کرد مانند سنان
2 چون تیر بجست دی ز دستت و امروز زه در گردن همی کشندش چو کمان
1 دل خوی فراقفای غم خوردن کرد در بندگیت هر چه توان کردن کرد
2 تا داشت رگی در تن و خونی در رگ خدمت چو صراحی برگ گردن کرد
1 هر سال که غنچه را قبا تنگ آید سرمایه اش آن عارض گل رنگ آید
2 هم رنگ رخ تو دست گیری کندش هر گاه که پای لاله در سنگ آید
1 از رای تو کارها نکو خواهد شد کار دو جهان بکام او خواهد شد
2 تیغ تو بصورت ارچه آبی تنکست بس سر که بدان آب فرو خواهد شد
1 ای دل اگرت چه دیده بس رنج نمود مگذار که او از تو بود ناخشنود
2 زیرا که بدین سان که تویی، دیرازود روزی گذرت بر در او خواهد بود