1 مسکین دلم از درد نهانی دیدن شد سبز زروی زندگانی دیدن
2 اینک دل تنگم اربدانی حالش در وی نکر ارریش توانی دیدن
1 خاک طبرستان ز طرب دلکش بود خاراش همه سبزۀ دیباوش بود
2 هر کس که نبود پوشش ار زقصب از ابر همیشه بر سر او رش بود
1 از عمر عزیز خود برین خرسندم کآن روز که در غصّه بشب پیوندم
2 با دل گویم مؤده که از راه اجل یک منزل دیگر پس پشت افگندم
1 ای من ز پیت بخون بپرورده دو چشم وز موج سرشک بر سر آورده دو چشم
2 من کرده دو چشم چار در آرزویت تو از پی دیدنم یکی کرده دو چشم
1 از ضعف اگر کام ز هم بگشایم بنشینم و یکچند همی آسایم
2 شد قوّت آمدن ز دست و پایم زین پس مگرت بسربخدمت آیم
1 ای زلف توی که با همه نیرنگش می بوسه دهی بر آن لب می رنگش
2 آن غمزۀ او نه بس حریفست، مکن بازی فراخ با دهان تنگش
1 تا کرد بروی تو نظر مردم چشم عیشی دارد بس خوش وتر مردم چشم
2 هر شب ز غمت هزار میخیّ مژه برخود بدرد تا بسحر مردم چشم
1 رفت آنکه ز چشم اشک چو لولو بچکد یک دانۀ آبدار نیکو بچکد
2 بی خون چگر گهر فشاندی و کنون لعلی بهزار خون دل زو بچکد
1 دل گرچه امید وصل کمتر دارد اندوه ترا بناز در بر دارد
2 هرجا که رسد مردمک دیدۀ من از شکر خیال تو زبان تر دارد
1 بی روی تو صدره بگل ار برگذرم ممکن نبود که نیز در وی نگرم
2 ور چند بنفشه خرده کاری سازد با خّط تو سبلتش بیک جو نخرم