1 خصم تو که دار درخ زرد و دل تنگ پیوسته چو تیغ می زند سر بر سنگ
2 آورد برهنه دست در گردن اوی آهخته قدی، رخ لبی، سبز ارنگ
1 جایی که فراق آن دلفروز بود سنگین بود آن دل که نه پر سوز بود
2 ای دیده گرت اشک نماندست رواست خون جگر از بهر چنین روز بود
1 شادی طلبی از غم جانان مگسل ور دل جویی ز زلف ایشان مگسل
2 ور عیش خوشت باید و کاری بنظام تا جان داری زان لب و دندان مگسل
1 خرسند نشد یار بسر بازی من برخاست غنش بخانه پردازی من
2 از من به بها ی عشوه جان میخواهد دل می گوید : بخر بانبازی من
1 گر حلقۀ زلف تو کسی زبشمارد در حال دلش بکفر ایمان آرد
2 زین سر که سر زلف درازت دارد کس را بوصال روی تو نگذارد
1 باز این چشمم چه فتنه می انگیزد کز دزدی و خون هیچ نمی پرهیزد
2 گاهی نظر از خوش پسری می دزدد گه خون دلی برگذری می ریزد
1 برخیز و دوای این دل تنگ بیار وان بادۀ مشک بوی گل رنگ بیار
2 اخلاط مفرّح دل ار می سازی یاقوت می و بریشم چنگ بیار
1 خالیست سیاه بر رخ آن مه وش افتاده خوش و مراهمی افتد خوش
2 چون مهر که از مشک نهی بر باده یا قطرۀ آبی که چکد بر آتش
1 از وصل سمنبران چنان شد حالم کز ناز بسان گل نو می بالم
2 چون غنچه دلم ز روی نیکو بگرفت آنم که چو چنگ از خوشی می نالم
1 ایوان سرا بر فلک افراشته گیر وین زیرزمین بگنج انباشته گیر
2 این سیم که جوجو بهمش می آری خرمن خر بجای بگذاشته گیر