1 اشکیم ز اندازه برون می بارد کم بود ازین سان که کنون می بارد
2 جابی برسد تنگی عالم دل کز ابر دو چشمم همه خون می بارد
1 بیمارم و زیر بار غم می باشم تا شود شویّ و من دژم می باشم
2 روزی که بتر بوم بهت می افتد آخر نچنان بهم که هم می باشم
1 آنرا که ز ملک آب و جاهی باید از خدمت چون تو پادشاهی باید
2 وانجا که ترا عرض سپاهی باید از طول زمانه عرض گاهی باید
1 در هجر تو من ز شمع افزون گریم وانگه چو صراحی اشک گلگون گریم
2 چون ساغر باده ام که از دلتنگی چون نالۀ چنگ بشنوم خون گریم
1 نه بی رخت انتظار دانم کردن نه جز غمت اختیار دانم کردن
2 تو هر چه توانی ز جفا باز مگیر من گر نکشم چه کار دانم کردن؟
1 انگام سحر باد صبا می آمد ازوی بویی بس آشنا می آمد
2 پی می بردم که از کجا می آید هم از سر زلف یار ما می امد
1 راز من و تو چو هر کسی می گویند هر کس سخنی از هوسی می گویند
2 نزدیک تو ای چشم بداز روی تو دور کم می آیم، زانکه بسی می گویند
1 با زلف تو هر چند بسی کوشیدم نامش ز کسی جز بکژی نشنیدم
2 از سر وقد توام همه آزادیست کانصاف همه راستی از وی دیدم
1 آن شد که مرا دل و توانایی بود در هجر توام روی شکیبایی بود
2 کاری که مرا برفت در دور غمت آب رخ و روزگار برنایی بود
1 گفتی که بمه نگه کن انگار منم روی توام آرزوست، مه را چکنم؟
2 مه چون تو کجا بود که در هر ماهی یک شب چو رخت باشد و باقی چو تنم؟