گر نتوانم که از کمالالدین اسماعیل رباعی 601
1. گر نتوانم که با تو ساغر گیرم
یا تنگ بآغوش خودت در گیرم
1. گر نتوانم که با تو ساغر گیرم
یا تنگ بآغوش خودت در گیرم
1. د رعشق ز حیله ها که می پردازم
تات از همه کس نهفته ماند رازم
1. شمعم که چو خود را بغمت پردازم
در پای تو سر خنده زنان اندازم
1. چون کوس ز پرخاش بود آوازم
چون نیزه بسر بجنگ دشمن یازم
1. در مدح ملک چو نظم موزون سازم
هر نکته درو چو درّ مکنون سازم
1. آنشب که ز بر آتش غم سوزم
خشک و تر خود چو شمع در هم سوزم
1. گفتم ز فراق جاودان می ترسم
تو در بر و من همان چنان می ترسم
1. از گردش چرخ بی خرد می ترسم
در هر حالی ز نیک و بد می ترسم
1. پیوسته ز تو با دل پر خون باشم
با چهرۀ زرد و اشک گلگون باشم
1. یک دم که ز خدمتت جدا می باشم
با ناله و گریه آشنا می باشم
1. بیمارم و زیر بار غم می باشم
تا شود شویّ و من دژم می باشم
1. عمری رخ یکدگر ندیدیم بچشم
و امروز که در هم نگریدیم بچشم