1 ای حکم ترا نهاده سرها گردن در جنبر طاعتت فلک را گردن
2 این طرفه که دریای کفت را از تیغ آبیست بداندیش ترا تا گردن
1 لعل لب او که درج گوهر باشد در وی چو زبان نهی نه در خور باشد
2 گر خرد نیامد لب او عیبی نیست یا قوت بزرگ قیمتی تر باشد
1 هرگز بکسی... ل این دل تنگ وز خوی بدت نه صلح پیداست نه جنگ
2 خواهم که شبی زلف تو و گردن من پیچیده بود چو پرده بر دستۀ چنگ
1 چون خواب نیاییم بدین چشم درون وز دل نشوی دمی چو اندیشه برون
2 زین چشم چه آید بجز از قطرۀ آب؟ زین دل چه گشاید بجز از چشمۀ خون؟
1 بس جور که من ز دست جانان بردم بس دست که از غصّه بدندان بردم
2 بس غصّه که آشکار و پنهان بردم تا عمر عزیز را بپایان بردم
1 عشق تو مرا جان و روان میبخشد اندوه توام شادی جان میبخشد
2 بخشنده بود مست، از آن خستهدلم تا مست تو شد هردو جهان میبخشد
1 با غنچه صبا چو دست اندر کش کرد بشکفت ز شرم و چهره چون آتش کرد
2 دانست که نورسیده و ساده دلست او را بدوسه قراضه زر دلخوش کرد
1 از بهر دمی که با تو بر کار کنم چون نای همیشه نالۀ زار کنم
2 یک لحظه گر از کنار تو دور افتم چون چنگ تو روی سوی دیوار کنم
1 هر سال شکوفه سیم چندان بارد کاندر همه کیسه یک درم نگذارد
2 گل زر ز برای آن همی گرد آرد کو پیرهنی دریده عمری دارد
1 برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و جهان بشادمانی گذران
2 در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی ازدگران