یاری که ازو از کمالالدین اسماعیل رباعی 577
1. یاری که ازو بسی جفا دیدستم
زان پس که ازو چه رنجها دیدستم
...
1. یاری که ازو بسی جفا دیدستم
زان پس که ازو چه رنجها دیدستم
...
1. بر دل ز غمت دوش ببخشایستم
زان گونه که گر نبودمی شایستم
...
1. آن عهد که من داد طرب می دادم
یک دم قدح باده زکف ننهادم
...
1. من دوش بآرزوی رویت هر دم
در رنگ گل و باده نگه می کردم
...
1. بس جور که من ز دست جانان بردم
بس دست که از غصّه بدندان بردم
...
1. تیغت که فشاند بر و سر مردم
کوتاه کند راه اجل بر مردم
...
1. من دوش شراب ارغوانی خوردم
با یار بکام دوستکانی خوردم
...
1. کاری که نبود از آن گزردم یک دم
هرگز غم آن کار نخوردم یک دم
...
1. از عمر عزیز خود برین خرسندم
کآن روز که در غصّه بشب پیوندم
...
1. سودای تو بر دگر صنم می بندم
هیچم نگشاد از آن وهم می بندم
...
1. دوش از غم تو نیک مشوّش بودم
تا روز ز دست شب بر آتش بودم
...
1. نه باد قبولی ز هنر می جهدم
نه چرخ اساس دولتی می نهدم
...