1 گردون چو غم زشت و نکومی نخورد این شکر و شکایت اندرو می نخورد
2 وین صبح که هر نفس دهان بگشاید جز آب حیات ما فرو می نخورد
1 هر شب ز تو جفت شیونم تا بسحر چون صبح ز غم دم نزنم تا بسحر
2 وین جامۀ خواب را که نامش پلکست بر مردم دیده نفکنم تا بسحر
1 چون غنچۀ گل در تک و پو می افتد از شاخ بهر باد فرو می افتد
2 ز آغاز و سرانجام همی اندیشد وز آمد و شد خنده برو می افتد
1 ای دل سخن زلف مشوّش بگذار اندیشۀ وصل یارمه وش بگذار
2 در سایۀ گل این دو سه روزی از عمر گر بگذارند ناخوشان خوش بگذار
1 چون در تو نیارم که پیاپی نگرم دزدیده بزیر چشم تا کی نگرم؟
2 من خام طمع وصل کسی می طلبم کم زهرۀ آن نیست که دوری نگرم
1 شاها کرمت ز قاف تا قاف رسید مثل تونه چشم دید و نه گوش شنید
2 گر سایۀ تیغ تو فتد بر دریا در حلق صدف لعل شود مروارید
1 بیداد جهان بسر نخواهد آمد و اندوه تو کارگر نخواهد آمد
2 صد چون تو بخاک اگر فرو خواهد شد هم آب بآب بر نخواهد آمد
1 رو مرغ نشاط را بپرواز گذار غمهای جهان با من غم ساز گذار
2 تو شاد نشین و عمر در ناز گذار غم را بن و مرا بغم باز گذار
1 دی اسب مرا گفت که نیکو نبود کت خود غم اسب و علف او نبود
2 اسبی که برو نشینی و خاک خورد آن اسب بجز که نقش زلو نبود
1 از حادثه ها اگر چه باشم دلتنگ وز واقعه ها اگر چه دارم صد رنگ
2 کارم بنواشود چو پیدا گردد رخسارۀ دختر رز از پردۀ چنگ