این ودای زنده از کمالالدین اسماعیل رباعی 781
1. این ودای زنده رود خون بایستی
سیلابش از این بسی فزون بایستی
...
1. این ودای زنده رود خون بایستی
سیلابش از این بسی فزون بایستی
...
1. ای دل بشبی که با غمش بنشستی
از ناله خروشی بجهان دربستی
...
1. جانا خبرت نیست که دی در مستی
با چنگ چه کرده یی ز چابک دستی
...
1. از بس که بلای دل ما می جستی
از خطّ تو در کار تو آمد سستی
...
1. امشب که نگارم از برای مستی
آمد برم از سر هوای مستی
...
1. مشتاق بنیستی ّ من گر هستی
ما بگزینیمم نیستی بر هستی
...
1. در عشق ز کام دل چه در بایستی
گر سوز دل و خون جگر بایستی
...
1. دردیدۀ روزگارنم بایستی
یا با غم من صبر بهم بایستی
...
1. آن آب کزو بود دلم را شادی
د رچشم خودش هیچ محل ننهادی
...
1. پیوسته کنی تو از غم من شادی
چندانکه من از بندگیت آزادی
...
1. گر دوش بتم تالۀ من بشنودی
با سنگ دلی بر دل من بخشودی
...
1. از غایت جنگجویی و فتنه گری
گر گل بکفت فتد دهانش بدری
...