1 بیماری نرگست چو زان سان دیدم وان زلف بر آن گونه پریشان دیدم
2 من نیز دل خویش ز سرگردانی بگذاشتم آنجا چوچنانشان دیدم
1 از لعل تو پخته گشت هر کاری خام وز خط تو شد دایرۀ ماه تمام
2 لبهای تو کرد کام شکّر شیرین دندان تو کرد کار گوهر بنظام
1 گل کرد ز باده لعل پیراهن خویش بی باده و گل مدار پیرامن خویش
2 پیرانه سرا روند به بین کو یک دم می نگسلد از دامن گل دامن خویش
1 چون دید بر آورده غم از جانم گرد بی فایده بسیار پشیمانی خورد
2 بگذشت و همی گریست، می گفت بدرد خوی بد من کار چنین داند کرد
1 در کار جهان کسی که اندیشه کند از هردوجهان بی خردی پیشه کند
2 از شیشه فرو ریزد می دیوانه تا عقل مرا چو دیو در شیشه کند
1 با دشمن و دوست انس گیریم چو شمع مقش همه کس فرا پذیریم چو شمع
2 عشّاق قلندریم و شرطست که ما آن دم که نسوزیم بمیریم چو شمع
1 این پیش نیاز کرده از زر دیوار خورشید حیات دشمنت بسر دیوار
2 از جود توام امید چیزیست که آن چون روی حسود روی تو بود در دیوار
1 یک دم که ز خدمتت جدا می باشم با ناله و گریه آشنا می باشم
2 چون شمع ز گریه آب رویی دارم چون چنگ ز ناله با نوا می باشم
1 مانند دو چشمیم من و آن دلبر در نیک و بد زمانه با هم یاور
2 هر شب تا روز خفته با یکدیگر یک روز ندیده یکدگر را بنظر
1 خاک سر کوی آن بت مشکین خال می بوسیدم دوش باومید وصال
2 پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت می خور غم ما و خاک در لب می مال