آن دل که بدی از کمالالدین اسماعیل رباعی 817
1. آن دل که بدی سغبۀ هر دلگسلی
زلف تو ببرد آن چنان مستحلی
...
1. آن دل که بدی سغبۀ هر دلگسلی
زلف تو ببرد آن چنان مستحلی
...
1. ای خام که عادتت بود سنگدلی
بس خوب و نکویی ، زچه آبی؟ چه گلی؟
...
1. چون نیست حدیث وصلت از زر خالی
هم نرم کنم ترا بچیزی مالی
...
1. چون نیست چمن زرنگ و بویی خالی
پروای گل و سمن ندارم حالی
...
1. بگذشت بمن رشک بتان چگلی
پوشیده رخ از نقاب چشم از چگلی
...
1. چون حاصل کارماست بی فرجامی
تن در دادیم نیک در بدنامی
...
1. بیهوده نهاده ایم برخود نامی
بی باده گرفته ایم بر کف جامی
...
1. تنها ام و کاشکی تنی داشتمی
یا زور بدی که بال بفراشتمی
...
1. خود را سگ کویت ار نپنداشتمی
جز خاک درت خوابگهی داشتمی
...
1. گر من ز زمانه حاصلی داشتمی
خود را ز تو کی چون خجلی داشتمی؟
...
1. در جنگ غمت گر نه زبون آمدمی
کی چون سر زلف تو نگون آمدمی؟
...
1. از نور یقین ار بمثل روشنمی
خود را بحیل در آن جهان افگنمی
...