1 ای همچو مگس بر همه طبعی تو گران طاعون صفت از تو محترز پیر و جوان
2 زانگونه ثقیلی که ز رفتن ماند افتد اگر از تو سایه بر آب روان
1 دریاست کفت سحاب می خیزد ازو یعنی سپرت که فتح می ریزد ازو
2 شمشیر شکست وز مصافش برگشت خرمن دیدیکه برق بگریزد ازو
1 شاها یکره بهر که افتد نظرت ایمن شود از حادثه چون خاک درت
2 خورشید نیارد که بر آن تیغ کشد خاکی که برو سایه فتد از سپرت
1 شاهی که حمایت خدایش سپر است مایل به سپر نه بهر دفع ضرر است
2 از هیچ مصاف رو نمی گرداند منظور شجاعتش ازین رهگذرست
1 تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت یک بنده تو آب رخ دریا ریخت
2 جمعیتشان سبحه تزویری بود بگسست چو دانه بر درت سرها ریخت
1 این مژده فتح از پی هم زیبا بود این کیف دو بالا چه نشاط افزا بود
2 از رفتن (دریا) سر (بیرا) هم رفت گویا سر او حباب این دریا بود
1 ای با افلاک عقد الفت بسته رفعت در پای کرسیت بنشسته
2 طاق تو بطاق کهکشان چسبان شد مانند دوا بروی هم پیوسته
1 از حق چو ندا شنید ممتاز محل زود از همگی برید ممتاز محل
2 رضوان در خلد بهر تاریخش گفت فردوس محل گزید ممتاز محل
1 ای نقش جبین سرکشان فرش درت آراسته از شکوه پا تا بسرت
2 ای نور و صفاخانه چشمی چه عجب گر ابروی کهکشان بود بر زبرت
1 غم جای دگر نمی رود از بر من تا هست نشان از دل غم پرور من
2 پژمرده نمی شود گل داغ جنون تا می گذرد سیل سرشک از سر من