دل قافله درد ترا مرحله بود از کلیم رباعی 13
1. دل قافله درد ترا مرحله بود
وین دشت بلا خیمه اش از آبله بود
...
1. دل قافله درد ترا مرحله بود
وین دشت بلا خیمه اش از آبله بود
...
1. با ما کین سپهر و انجم پیداست
ناسازی بخت بی ترحم پیداست
...
1. ای شوخ بغمزه بر سر جنگ مباش
وی گل ز خزان حسن بیرنگ مباش
...
1. گویند کلیم توبه آسان شکند
در میکده آشکار و پنهان شکند
...
1. خواری از دهر دانش اندوخته دید
از بی ادبان جور ادب آموخته دید
...
1. ای خاک در تو سرمه بینائی
افسوس که بعد از این جهان پیمائی
...
1. از رنج سفر گفتم اگر دل ریشست
در برهان پور مرهم از حد بیشست
...
1. ای آنکه دلت زر از غیب آگاهست
بیجائی و برشکال بس جانکاهست
...
1. ذاتت که زمجموعه گل منتخب است
حرف تب و لرز او خطائی عجبست
...
1. روزیکه تن شاه جهان از تب تافت
آن نیست که عیسی بعلاجش بشتافت
...
1. ای نقش بدیع شکل جان پرور تو
آئینه روی اختران مرمر تو
...
1. قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش
بر خود الم شهنشه عدل اندیش
...