1 دستی نبود بر تو بداندیش ترا دارد حسد و کینه پس و پیش ترا
2 در قید دو شاخه هر دو دستت خواهم تا پایه شوند منبر ریش ترا
1 چون شاه جهان پادشه شیر شکار گردید بدولت پی نخجیر سوار
2 روزی بتفنگ خاصیان چل آهو افکند و نیفکند بیک صید دو بار
1 شاها بختت کشور اقبال گرفت تیغت ز عدو ملک سر و مال گرفت
2 چل قلعه بیک سال گرفتی که یکیش شاهان نتوانند بچل سال گرفت
1 عالم روشن ز شمع اقبالت باد جمع آمده اجزای مه و سالت باد
2 هر جا شب وصل و روز عیدی باشد عیش دو جهان قرین احوالت باد
1 نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد این پرده بروی کار هجران آورد
2 هر خانه که صاحبش سفر کرد از آن ناچار در آن غبار بنشیند و گرد
1 ساز تو همیشه غم فزای دل بود سرتاسر نغمه ات همه باطل بود
2 باد نفست گلشن آهنگ ندید چون آب بهرزه رفته بیحاصل بود
1 چون شمع خودم آتش پیراهن خویش برقم اما فتاده در خرمن خویش
2 خود را دایم بر آب و آتش زده ام پروانه کجاست همچو من دشمن خویش
1 چون لاله خودیم آتش خرمن خویش ما خود شده ایم خار پیراهن خویش
2 ما را بدو جرعه ساقی از خود برهان تا چند بسر بریم با دشمن خویش
1 اجداد شه جهان همه تاج ورند اولاد چو آفتاب عالی گهرند
2 تا آدمش اجداد شه هفت اقلیم تا محشرش اولاد شه بحر و برند