1 ذاتت که زمجموعه گل منتخب است حرف تب و لرز او خطائی عجبست
2 کس موج محیط را نگوید لرز است کی گرمی خورشید جهانتاب تب است
1 روزیکه تن شاه جهان از تب تافت آن نیست که عیسی بعلاجش بشتافت
2 می رفت دعای صحتش بسکه بچرخ می خواست که آید بزمین راه نیافت
1 ای نقش بدیع شکل جان پرور تو آئینه روی اختران مرمر تو
2 بخت و دولت سعادت و یمن و شرف دربان شده اند روز و شب بر در تو
1 قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش بر خود الم شهنشه عدل اندیش
2 برداشت بمنت مه نو ضعفش را خورشید پسندید تبش بر تن خویش
1 این روزی گرم حق تعالی است نه تب وین پرتو مهر لایزالی است نه تب
2 این گرمی صلح است نه افروزش خشم این طور معانی تجلی است نه تب
1 آنم که نجویم از غم دهر پناه تا جور بود نمی کنم ناله و آه
2 اخلاص غلام کرد در هند مرا مانند غلام روی اخلاص سیاه
1 در معرکه این تفنگ فریادرس است خصم افکن و گرم خوی و آتش نفس است
2 موقوف اشاره ایست در کشتن خصم سویش نگهی ز گوشه چشم بسست
1 اسبت که حنا زیب فزای تن اوست کوهیست که لاله زار در دامن اوست
2 نی نی غلطم که آسمان دگرست وز رنگ حنا شفق به پیرامن اوست
1 بر پیل سپیدت که مبیناد گزند شد بخت بلند هر که او دیده فکند
2 چون شاه جهان بر آن برآید گوئی خورشید شد از سپیده صبح بلند
1 کس نیست درین زمانه غمخوار کسی دوریست که کس نمی شود یار کسی
2 همچون ناخن سرش سزای تیغست هر کس گرهی گشاید از کار کسی