1 آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزنست
2 رخصت سیر جهان می خواستم از عقل، گفت اهل عزلت را سفر از یاد مردم رفتنست
3 تا شکست کاملان جستن هنر گردیده است عیب جوی طلعت خورشید چشم روزنست
4 عمرها با تیره روزی ساختم تا اینزمان خلوتم را شمع کافوری بیاض گردنست
1 از من غبار بسکه بدلها نشسته است بر روی عکس من در آئینه بسته است
2 اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است
3 خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند نقش قدم بخاک ازین رو نشسته است
4 روشندلان فریفته رنگ و بو نیند آئینه دل بهیچ جمالی نبسته است
1 جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت بخاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت
2 ز دستبرد حوادث گریخت یک سر تیر هدف بدشت بلا نیز جای ما نگرفت
3 رمیده اند چنان از خط هواداران که زلف جانب رخساره ترا نگرفت
4 شکار نعمت دنیا نمی شود قانع بلی ز دانه فشانی کسی هما نگرفت
1 بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست نمک بروی نمک بر دل کباب چراست
2 فلک به تشنه لبان قطره را شمرده دهد بعاشقان کرم اشک بیحساب چراست
3 تمام نسل بزرگان اگر نکو باشند ز بحر زاده تنک ظرفی حباب چراست
4 ز ذوق فقر و فنا بیخبر چه می داند که جغد معتکف خانه خراب چراست
1 شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت
2 عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
3 طبع بی انصاف را از عیب جوئی چاره نیست گر بزیر تیغ آمد نکته بر قاتل گرفت
4 هر کجا سامان فزونتر بهره مندی کمترست تشنه زاب جوی بیش از سیل کام دل گرفت
1 هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه منست چاه راهم چون قلم پیوسته همراه منست
2 گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم کاسمان در سایه دیوار کوتاه منست
3 از طریق راست خاشاک خطرها رفته اند هر چه در راه منست از طبع گمراه منست
4 گرچه راهی را بسر طی می کنم همچون قلم سرنوشت تازه ای هر گام در راه منست
1 محتسب بر حذر از مستی سرشار منست سنگ بگریزد از آن شیشه که دربار منست
2 آسمان مشتری جنس هنرها گردید که دکان سوختنم گرمی بازار منست
3 از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم قفل دیگر ز حیا بر لب اظهار منست
4 گره گریه بتیغ از گلویم وا نشود نخل ناکامیم و عقده غم بار منست
1 ای به از گل بر سر احباب خاک خواریت چاره ساز جان کار افتاده زخم کاریت
2 در کنار نامه اغیار یادم کرده ای تا بدانم بعد از این قدر فرامش کاریت
3 ایدل از آبحیات نامه های دوستان بر کناری همچو خس دائم ز بیمقداریت
4 راه قاصد را بمژگان رفت و چشم انتظار عاقبت آورد بهر ما خط بیزاریت
1 جلوه پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت تاب این رشته باریک بدر خواهد رفت
2 دل زسودای سر زلف تو خواهد واسوخت از سر مجمرم این دود بدر خواهد رفت
3 یک جهان بار شکایت زجهان خواهد بست هر که از کشور هستی بسفر خواهد رفت
4 خار هم در قدم رهروان در سفرست گل سپر گر نشود تا بجگر خواهد رفت
1 صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست خو کن بگریه، خنده ز گل بیوفاترست
2 رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه طفلند و دستشان بدهن آشناترست
3 ما اجر از عبادت ناکرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاترست
4 در باغ دهر از خنکی های روزگار هر جا سموم بیش وزد خوش هواترست