زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست از کلیم غزل 73
1. زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست
بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست
...
1. زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست
بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست
...
1. گردون در آتش از حسد جوهر منست
پرواز من بلندتر از اختر منست
...
1. سردمهریهای دوران را تلافی از تبست
سوزن خار ملامتها ز نیش عقربست
...
1. یکرنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست
سیلم که مدارا بکسی شیوه من نیست
...
1. گر بقسمت قانعی بیش و کم دنیا یکیست
تشنه چون یک جرعه خواهد کوزه و دریا یکیست
...
1. بملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست
در آشنائی خورشید روشنائی نیست
...
1. یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست
جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست
...
1. دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست
دفتر معرفت ماست در آب افتادست
...
1. آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست
وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزنست
...
1. از من غبار بسکه بدلها نشسته است
بر روی عکس من در آئینه بسته است
...
1. جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت
بخاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت
...
1. بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست
نمک بروی نمک بر دل کباب چراست
...