1 آن سرو روان تا بگلستان گذری داشت پروانه صفت گل هوس بال و پری داشت
2 دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی کاین حلقه ماتمزدگان نوحه گری داشت
3 گامی بغلط هم سوی مقصود نرفتیم گوئی ره آواره گیم راهبری داشت
4 پیوسته چو آئینه طفیلی نگاهم او سوی من افکند و نظر با دگری داشت
1 پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت
2 سرکشی با خاکساران کی بجائی می رسد سرو من از خاک نتوان سایه خود برگرفت
3 من کجا، بد گردی افلاک و انجم از کجا خاطرم در بزم عیش از گردش ساغر گرفت
4 گلستان چون ساقی مستان ندارد گلبنی تا گل ساغر ازو چیدم گل دیگر گرفت
1 جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست تو که پروانه بزمی هوس اینها چیست
2 سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست
3 سرو را سایه یکی بیش نباشد، یارب اینهمه خاک نشین در ره آن بالا چیست
4 شعله را سرکشی از سوختن خار و خست عز افتادگیم باعث استغنا چیست
1 دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست هر کجا شیشه می دید چو پیمانه نشست
2 رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا بسفر زود رود هر که درین خانه نشست
3 کس گرفتار برابر وی تو چون چشمت نیست زیر آن تیغ بلا سخت اسیرانه نشست
4 همنشین می دهیم پند، ولی معذوری خوی دیوانه گرفت آنکه بدیوانه نشست
1 عشق را بخت تیره در کارست جلوه شمع در شب تارست
2 خوش بگرد سر تو می گردد جگرم خون ز رشک دستارست
3 بسکه بازار خار و خس گرم است شاهد گل غریب گلزارست
4 رشک ابروی تو زکارش برد پشت محراب زان بدیوارست
1 شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست
2 چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که بر زبان منست
3 زبان بسته باشک روان گذاشت سخن چو طفل بسته زبان گریه ترجمان منست
4 سفیدروئی آماجگاه جور کزوست چنین تو خوار مبینش که استخوان منست
1 هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت
2 دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت
3 شمعم ز باد دامن فانوس می کشد آن محنتی که در ره باد صبا نداشت
4 از هایهای گریه من تا دلش گرفت دیگر چو آب تیغ، سر شکم صدا نداشت
1 رفتن ز درت کار من دل نگران نیست گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست
2 با تیر بلا چون هدفم روی گشاده گر کوه شود درد غم عشق گران نیست
3 حال من بی برگ نوا را چه شناسد آن سرو که آگاه ز تاراج خزان نیست
4 رسوائی ما را ز کفن پرده شناسد گر شمع بفانوس رود، باز نهان نیست
1 پیچیده تر ز طره او دود آه ماست برگشته تر از آن مژه بخت سیاه ماست
2 در راه او بخون خود از بسکه تشنه ایم هرکس که چاه می کند او خضر راه ماست
3 ما را چو کاه تکیه بدیوار خلق نیست خاکیم و بردباری پشت و پناه ماست
4 یک کس بسوی مقصد خود ره نمی برد دنیا زبسکه تیره ز بخت سیاه ماست
1 در آتش عشق مهوشان رفت آسان پی دل نمی توان رفت
2 دل از پی درد او روان شد منزل دنبال کاروان رفت
3 این مهمان نخوانده آه شد خوار زبس، بر آسمان رفت
4 تیر تو گرفت کشور دل این مژده بخانه کمان رفت