شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را از کلیم غزل 37
1. شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را
که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را
...
1. شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را
که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را
...
1. قرار می برد از خلق آه و زاری ما
باین قرار اگر مانده بیقراری ما
...
1. با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا
منظور بودنی است بس است اینقدر مرا
...
1. از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
...
1. ای ز بالای تو طوطی در کنار آئینه را
وز گل روی تو سامان بهار آئینه را
...
1. چند از شرم تو باشد در نقاب
رخ بپوشان تا برآید آفتاب
...
1. تا خانمان ما همه بر باد داده آب
مانند اشک از نظر ما فتاده آب
...
1. باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست
پنبه را نیز سر همدمی میناست
...
1. کسیکه مانده به بند لباس زندانیست
پریدن از قفس نام و ننگ عریانیست
...
1. از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت
آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت
...
1. کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است
شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است
...
1. نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوشست
خانه در رهن شراب اولیست تا صحرا خوشست
...