1 که خریدی ز غم گردش دوران ما را دیده گر مفت نمی داد بطوفان ما را
2 مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چکند کم بها کرد تهی دستی دوران ما را
3 اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند دهر بر خوان تهی ساخته مهمان ما را
4 در چمن دیده زنظاره گل می پوشم تا نگیرد نمک آن لب خندان ما را
1 منم بکنج قناعت رمیده از درها بخویش بسته ز نقش حصیر زیورها
2 غبار خاطر خود گرد هم بسیل سرشگ شود ببحر گل آلود آب گوهرها
3 بمن عداوت گردون بجا بود، تا کی نشان ناوک آهم شوند اخترها
4 مسلم است مرا دعوی وفاداری خجل ز داغ وفای منند محضرها
1 هر کس بقبله ای کرد روی نیاز خود را هند و صنم پرستد، من سرو ناز خود را
2 نگذاشت آستانش در جبهه ام سجودی بی سجده می گذارم اکنون نماز خود را
3 در کنج نامرادی تا کی ز منع دشمن در زیر سر گذارم دست دراز خود را
4 از نقش پا بر شکم گرچه همی گذارد بر آستان جانان روی نیاز خود را
1 ترک چشمت میکند آماجگه محراب را ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را
2 با ستمکاران گیتی بد نمیگردد سپهر عید قربانست دایم خانه قصاب را
3 منزل نزدیکتر دارد خطر هم بیشتر میدهد دوری ساحل مژده نایاب را
4 عاقلان را با خم زنجیر زلفت همسریست یاد میگیرند ار دیوانهها آداب را
1 ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
2 حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس گریسته ام آب برده دریا را
3 ز آه گرم من آتش بخانه افتاده است بکوی عشق کنون گرم می کنم جا را
4 گشاده روئی ساحل بکار ما نیاد سرشک برد بساحل سفینه ما را
1 دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را
2 من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را
3 دل در آن کو باز یاد سینهٔ من میکند کنج گلخن بهتر از گلشن بود دیوانه را
4 طالع بدبین که بر چاک دلم خندید و رفت آنکه مرهم مینهاد از رحم، زخم شانه را
1 شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را
2 اگر گویم که خاتم چون دهان اوست، از شادی شود به زخم ناسورش علم سازد قد خم را
3 بدانی تا که شهد زندگانی نیست بی تلخی خدا در سال عمرت داده جا ماه محرم را
4 درشتند اهل عالم خواه شهری خواه صحرائی قضا ناپخته گل کردست گوئی خاک آدم را
1 قرار می برد از خلق آه و زاری ما باین قرار اگر مانده بیقراری ما
2 شویم گرد و بدنبال محملش افتیم دگر برای چه روزست خاکساری ما
3 خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد چه مستئی ز قفا داشت هوشیاری ما
4 تو چون روی، بره انتظار دیده خلق بهم نیاید چون زخمهای کاری ما
1 با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا منظور بودنی است بس است اینقدر مرا
2 بوی گلست موی دماغ ضعیف من ناصح مده ز صندل خود دردسر مرا
3 اشکی ز دیده ای نچکاند حدیث من شمعم که هست دود و دمی بی اثر مرا
4 هر وقت هست قیمت من نقد می شود گر می توان بهیچ ز دوران بخر مرا
1 از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
2 به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
3 نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد سپر از سینه کن تیر جفای آسمانی را
4 کنون کز رعشه پیری به جامم می نمیماند چه حاصل گر دهد دوران شراب کامرانی را