خموش باش دلا عرض مدعا کردی از کلیم غزل 572
1. خموش باش دلا عرض مدعا کردی
زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی
...
1. خموش باش دلا عرض مدعا کردی
زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی
...
1. فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری
که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری
...
1. از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی
چون خاک بهر جا که روی باب نباشی
...
1. دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری
طبیب را چه گنه درد بیدوا داری
...
1. مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی
به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی
...
1. زهی بعشق رخت کار شمع سربازی
زنسبت قد تو سرو در سرافرازی
...