1 قرار می برد از خلق آه و زاری ما باین قرار اگر مانده بیقراری ما
2 شویم گرد و بدنبال محملش افتیم دگر برای چه روزست خاکساری ما
3 خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد چه مستئی ز قفا داشت هوشیاری ما
4 تو چون روی، بره انتظار دیده خلق بهم نیاید چون زخمهای کاری ما
1 صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است ناله ها را ز دلت تیر بسنگ آمده است
2 مژه ات آفت جان، ترک نگاهی خونریز بسته آن غمزه دو شمشیر و بجنگ آمده است
3 بدگمانی دلم ز آن صف مژگان داند گر با سلام شکستی ز فرنگ آمده است
4 چه قمارست که در کوی بتان می بازند هر که باز آمده در باخته رنگ آمده است
1 جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت بخاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت
2 ز دستبرد حوادث گریخت یک سر تیر هدف بدشت بلا نیز جای ما نگرفت
3 رمیده اند چنان از خط هواداران که زلف جانب رخساره ترا نگرفت
4 شکار نعمت دنیا نمی شود قانع بلی ز دانه فشانی کسی هما نگرفت
1 بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
2 سرمای سردمهری گل بود در چمن آتش زدیم خار و خس آشیانه را
3 کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
4 از حلقههای زلف تو داغم که میدهند انگشتر سلیمان انگشت شانه را
1 باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست پنبه را نیز سر همدمی میناست
2 می نمایند مه عید بانگشت، بهم سوی ابروی تو میل مژه ها بیجا نیست
3 هیچ ازین دیده خونابه گشادیم نشد چکنم گوهر مقصود درین دریا نیست
4 لب ز هم وانشود تا ز می اش پر نکنم شیشه سان غلغل نطقم بجز از صهبا نیست
1 نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
2 کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
3 نیارد همنشین آنجا خلل در عیش تنهایی پرستش میتوان کردن ازین ره خانه زین را
4 به ناصِح طُرّه او را چرا بیهوده بنمایم که با این سرمه ربطی نیست چشم مصلحتبین را
1 از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت
2 بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت
3 بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست گریان ز بزم رفت و سر خویشتن گرفت
4 بر روی آب رخصت سجاده گستری اول نداشت موج، ز مژگان من گرفت
1 ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
2 حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس گریسته ام آب برده دریا را
3 ز آه گرم من آتش بخانه افتاده است بکوی عشق کنون گرم می کنم جا را
4 گشاده روئی ساحل بکار ما نیاد سرشک برد بساحل سفینه ما را
1 از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را
2 جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
3 چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت اگر مالد به روی لاله، خون ارغوانش را
4 نمود آسان فراق نخل بالایش ندانست که این تیر از جدایی بشکند پشت کمانش را
1 جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست تو که پروانه بزمی هوس اینها چیست
2 سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست
3 سرو را سایه یکی بیش نباشد، یارب اینهمه خاک نشین در ره آن بالا چیست
4 شعله را سرکشی از سوختن خار و خست عز افتادگیم باعث استغنا چیست