ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم از کلیم غزل 489
1. ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم
بر در دل مینشینم پا ز درها میکشم
...
1. ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم
بر در دل مینشینم پا ز درها میکشم
...
1. باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم
...
1. خاک نشینی است سلیمانیم
دست بود افسر سلطانیم
...
1. ما که پیش از مرگ آسایش تمنا میکنیم
شکوه از بدگردی افلاک بیجا میکنیم
...
1. هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم
داد خاکم همه بر باد و پریشان نشدم
...
1. تا نفرسود است پا، بیراههپیما میشوم
میگذارم پا به راه آن دم که بیپا میشوم
...
1. اشکریزان در غمت چون رو به هامون میکنم
کاسه مجنون و جام لاله پرخون میکنم
...
1. در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم
کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم
...
1. از هر طرف که تا زند ما صید سربراهیم
یکسو شدن ندانیم خاک چهارراهیم
...
1. کسی نیم که زکس حرف سرد برگیرم
من آتشم چه عجب گر زباد در گیرم
...
1. دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم
که سنگ حادثه داند شمار موی سرم
...
1. بچاک سینه نه مرهم پی دوا بندم
ره فرار به صبر گریزپا بندم
...