کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد از کلیم غزل 370
1. کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد
چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد
...
1. کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد
چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد
...
1. لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود
چو لاله خون جگر خوردنم قضا نشود
...
1. چو سایه گمرهی از ما جدا نخواهد شد
هواپرستی غفلت قضا نخواهد شد
...
1. از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید
خاشاک سیل را نتواند عنان کشید
...
1. از لذت جور تو خبردار نباشد
زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد
...
1. شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد
که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد
...
1. به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
...
1. می نشاط نه جام جهان نما دارد
که کیمیای طرب کاسه گدا دارد
...
1. کسیکه از خضر آب بقا نمی گیرد
پیاله را بجز از دست ما نمی گیرد
...
1. مریض را چو عیادت کشد دوا چکند
کس بپرسش یک شهر آشنا چکند
...
1. هرگز دل عاشق ز هوس رنگ نگیرد
در کشور ما آینه را زنگ نگیرد
...
1. بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد
ز گریه دیده ما همچو چشم روزن شد
...