دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید از کلیم غزل 346
1. دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید
همچو گوش کو زکس در دهر همواری ندید
...
1. دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید
همچو گوش کو زکس در دهر همواری ندید
...
1. تا تو رفتی جان دگر آمیزشی با تن نکرد
عکس در آئینه بیصورت دمی مسکن نکرد
...
1. بیا که دل ز تو غیر از جفا نمی خواهد
سپند از آتش مهر و وفا نمی خواهد
...
1. اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد
ز سنگ بدگهران بیخطر نمی باشد
...
1. به بزمت شب خوش آن عاشق که سرگرم فغان افتد
شود چون صبح روشن راست چون شمع از زبان افتد
...
1. آن رهروان که در پس زانو سفر کنند
پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند
...
1. بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد
از کشتگان کفن ببریدن نمی رسد
...
1. بت پیمان شکم دم از وفا زد
اثر نقشی بر آب گریه ها زد
...
1. شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد
فلک انگشت بدندان ثریا گیرد
...
1. گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد
اول بلا بمرغ بلند آشیان رسد
...
1. اجتناب از آهم آن مغرور خود سر میکند
پادشاهست احتراز از گرد لشکر میکند
...
1. ابر سرمایه گر از چشم تر ما ببرد
لوث آلودگی از دامن دنیا ببرد
...