نه به می گرد کدورت از دل ما میرود از کلیم غزل 334
1. نه به می گرد کدورت از دل ما میرود
غم ازین ویرانه هم از تنگی جا میرود
...
1. نه به می گرد کدورت از دل ما میرود
غم ازین ویرانه هم از تنگی جا میرود
...
1. در شکار دل ما دام دگر می باید
دانه صید فریبش زشرر می باید
...
1. دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد
چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد
...
1. پرپیچ و تاب و تیره بی امتداد بود
این زندگی که نسخه ای از گردباد بود
...
1. کی آن صیاد بیپروا پی نخجیر میگردد
که دایم در رهش صد صید از جان سیر میگردد
...
1. دارم آن سر که اگر در ره دشمن باشد
چون سر شیشه می عاریه بر تن باشد
...
1. کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند
خویش را دیوانه یک شهر و یک صحرا کند
...
1. شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که تواند همه شب گریه بی شیون کرد
...
1. نگه چو گرم بر آن پرحجاب میگذرد
گلاب آن گل روی از نقاب میگذرد
...
1. گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کند
سیاه روزی من کار آفتاب کند
...
1. بیش ازین دوران ستم پرور نبود
آسمان زینگونه بداختر نبود
...
1. عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد
همچو خورشید بیک داغ سراپا سوزد
...