آثار کلیم

صفحه 26 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار کلیم در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار کلیم شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کلیم / دیوان اشعار کلیم / غزلیات در دیوان اشعار

غزلیات در دیوان اشعار کلیم

1 خصم گو ایمن نشین گر دست ما بالا شود تیشه بر پا می‌زنیم آن دم که دست از ما شود

2 غنچه دلتنگیم یارب که هرگز نشکفد جای غم پیدا شود گاهی که خاطر وا شود

3 صبر را خاصیت عمرست گویی کاین متاع چون ز کس گم شد نمی‌باید دگر پیدا شود

4 بخت سنگین‌دل طلسمی بسته کز تأثیر آن باده دایم در شکست شیشه‌ام خارا شود

1 بپرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد شکسته پای بمقصود یک قدم دارد

2 ز راز خاطر هم آگهیم و سینه ما ز کاوش مژه چون سبحه ره بهم دارد

3 ز نقش پای بیابان نورد غم پیداست نشان هر سر خاری که در قدم دارد

4 سخن زمن نتراود چو سینه چاک نیم همیشه نال تنم عادت قلم دارد

1 نه طره ات غم شبهای تار من دارد نه چشم مست تو فکر خمار من دارد

2 ز گریه چشمم چون شد سپید دانستم که صبحی از پی شبهای تار من دارد

3 زضبط گریه چو گل عاجزست پنداری خبر ز گریه بی اختیار من دارد

4 دو چشم کم نگهت کاشکی بمن می داشت سری که زلف تو با روزگار من دارد

1 از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید که کار آینه گاهی ز آب می‌آید

2 اگرچه دیده به پایت نمی‌توانم سود خوشم که اشک منت تا رکاب می‌آید

3 چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم ز دود زلف به چشم من آب می‌آید

4 به ملک حسن کسی با تو روبه‌رو نشود سخن در آینه و آفتاب می‌آید

1 پایمزد عجز ما بیداد دست زور بود آنچه کرد اصلاح عیش تلخ بخت شور بود

2 دوش از بزم نشاط ما نوائی برنخاست تار گفتی بی تو موی کاسه طنبور بود

3 با گرانان درنمی آید سبکروحست عشق آشنائی آتش او پنبه منصور بود

4 عمر کم بر جان گوارا کرد بار زندگی روز کوته مایه آسایش مزدور بود

1 خوش آنکه کنج غم خود بگلستان ندهد سرشک سرخ بصد باغ ارغوان ندهد

2 کدام گنج که در کنج خاکساری نیست رو از زمین بطلب هر چه آسمان ندهد

3 زفیض باطنی پیر جام محرومست کسیکه دست ارادت به میکشان ندهد

4 من از جفای تو رسوا شدم که تیر ستم نمی شود هدف خویش را نشان ندهد

1 ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود نامش چنان مبر که زبان را خبر شود

2 سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب با او سفر کند اگر از سر بدر شود

3 جاهل برو ز مرشد بیمعرفت چه فیض کوری کجا عصاکش کور دگر شود

4 زنجیر زلف او دل دیوانه را شناخت سودا مقررست که شب بیشتر شود

1 گر سیل فتنه خیزد دل را چه مشکل افتد جز اشک نیست ما را باری که بر گل افتد

2 عاقل بکار دنیا بسیار لاابالیست همسایه جنونست عقلی که کامل افتد

3 سیلاب اشک مجنون تا دشتبان وادیست کی گرد می تواند دنبال محمل افتد

4 از لرز بیقراری عکس افتد از کنارش آینه گر برویت روزی مقابل افتد

1 زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد

2 نزدیک بآسیب چنانم که پس از مرگ از شمع مزار آتشم اندر کفن افتد

3 دل رنگ ندارد زتو چون داغ ز لاله داغست همان گر بتو هم پیرهن افتد

4 حاشا که دل از توبه پشیمان شود اما هر کس دم آبی خورد آتش بمن افتد

1 بهره ای نگرفت گر کام دل بیتاب دید بخت ما دایم رخ مقصود را در خواب دید

2 خاطر روشندلان از گرد کلفتهای دهر تیره شد چندانکه نتوانیم رو در آب دیده

3 کلبه ویران ما از رخنه سنگ ستم پای تا سر چشم گردیده و ره سیلاب دید

4 من درین بحر از پی سرگشتگی افتاده ام کشتیم در رقص آمد هر کجا گرداب دید

آثار کلیم

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار کلیم در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار کلیم شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی