مرنج از کس که هر محنت که آید زآسمان از کلیم غزل 299
1. مرنج از کس که هر محنت که آید زآسمان آید
همه تیر حوادث از کمان کهکشان آید
...
1. مرنج از کس که هر محنت که آید زآسمان آید
همه تیر حوادث از کمان کهکشان آید
...
1. چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند
بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند
...
1. به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد
چراغان بر لب آب روان فیض دگر دارد
...
1. ایدل ز نخل ناله و آهت ثمر چه شد
وز تخم اشک ریزی پیوسته بر چه شد
...
1. گرم آسوده دوران می گذارد
کی آن زلف پریشان می گذارد
...
1. گر بتحریر ستم نامه هجران آید
خامه ام پیشتر از نامه بپایان آید
...
1. حدیثت نامه را تعویذ جان شد
قلم را نام تو ورد زبان شد
...
1. بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد
آب اگر میخورم از دیده روان میگردد
...
1. خیال چشم تو در خاطرم گذر نکند
که از دل آنمژه شوخ سر بدر نکند
...
1. بدست صد غم اگر بیدلان اسیر شوند
از آن بهست که ممنون دستگیر شوند
...
1. چو جرس کار دل ار ناله و فریاد بود
مشنو خنده زخمش ز دل شاد بود
...
1. بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد
سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد
...