1 دل به جذب خواری خود جور دشمن میکشد شیشه ما سنگ از دست فلاخن میکشد
2 نشنود گر بوی خار از دامن صد پارهاش سالک راه طلب کی پا به دامن میکشد
3 تا لبم را بسته شرم عشق میسوزم ز رشک هرکجا بینم که دودی سرز روزن میکشد
4 از مغیلان کار سوزن گیر در راه طلب نیست سالک آنکه خار از پا به سوزن میکشد
1 کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد ازو مرنج چو بلبل اگر فغان دارد
2 خدنگ خویش بغیری مزن که سینه من برای تیر تو از داغ صد نشان دارد
3 پی نظاره گلزار چشم حیرانست نه رخنه است که دیوار گلستان دارد
4 تو گرچه فارغی از حال ما و لی صد شکر که ناوکت خبر از مغز استخوان دارد
1 زیک قطره سرشکم تن زجا شد بلی اشک از رخ من کهربا شد
2 بمن نوبت نداد آنچشم پرحرف پس از عمریکه راه حرف وا شد
3 حنای پنجه قاتل نشد حیف که خونم آب از شرم بها شد
4 همیشه در طریق حق شناسی اگر گم گشت راه از رهنما شد
1 مشکل اهل محبت ز تو آسان نشود لب امید در ایام تو خندان نشود
2 ناله بی اثرم گر به نسیم آمیزد سر زلفش دگر از باد پریشان نشود
3 می جهد تیر بزور دو کمان زابروی او هدف ناوک او هیچ مسلمان نشود
4 کی چنین لخت جگر جوش زند بر سر او از خیال لبت ار دیده نمکدان نشود
1 گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد گل هم بکسی چاک گریبان نفروشد
2 کالای دل از مشتری قدرشناس است برق آتش خود جز به نیستان نفروشد
3 از عربده چشم تو هر سوی منادیست در شهر که کس باده بترکان نفروشد
4 در بوم و بر ملک تجرد نتوان یافت آن مور که منت بسلیمان نفروشد
1 به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید زمان غصه بیایام مستی سر نمیآید
2 تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد به استغنا کسی با دختر رز بر نمیآید
3 زمین دل اگر از آب حیوان پرورش یابد گیاه عیش از آنجا بینم می برنمیآید
4 مگر در سینه پردرد مهمانست پیکانش که امشب پارههای دل به چشم تر نمیآید
1 دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید رو چشم بست و روی ترا در میان ندید
2 هر چند خرمی جهان را سبب منم مانند ابر هیچکسم شادمان ندید
3 دامان من که قافله گاه سرشک بود چیزی بغیر آتش ازین کاروان ندید
4 آنکس که خودنمای بود مایه دار نیست هرگز کسی گلی بسر باغبان ندید
1 تا دل دیوانه بود از عافیت دلگیر بود همچو شیون خانه زاد حلقه زنجیر بود
2 گریه چون سیلاب از یک خانه روی دل ندید ناله هر جا رفت نی در ناخن تأثیر بود
3 تیره روزی نیست امروزی که تدبیری کنم این سیه روزی مداد خامه تقدیر بود
4 در کنار مادر دهریم طفل روزه دار رفت ایامی که پستان اهل پرشیر بود
1 خیال زلف تو بازم بدست سودا داد چو سیل سلسله برپا، سرم بصحرا داد
2 هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد بدیده قطره ای ار گفته بود دریا داد
3 تمام چیده بتابوت آرزو بستم درین چمن گل عیشی که گلبن ما داد
4 هزار رنگ گل حیرتم بدامان است ببین که گلشن طالع دگر چه گلها داد
1 داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا میکند زخم خون گر مست در دل جای خود وامیکند
2 گر گدایم کاسه دریوزه چشمم پُر است هرچه باید غم ز خاک و خون در آنجا میکند
3 تن به عریانی نخواهد داد مجنون غمت داغ بر سر مینهد زنجیر در پا میکند
4 دردمندت را تب هجران دمی مهلت نداد شعله خود با شمع تا یک شب مدارا میکند