1 به جز سکوت ز روشندلان نمیآید زبان شعله به کار بیان نمیآید
2 ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست ز دیده دیدن ریگ روان نمیآید
3 خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سود که از هزار یکی بر نشان نمیآید
4 به زلف او نیم آگه ز حال دل چه کنم خبر همیشه ز هندوستان نمیآید
1 مرغ دلم که خانه خرابی بجان خرید بهر شکون ز سیل خس آشیان خرید
2 آن غمزه خونبهای شهیدان عشق داد اما نه آنقدر که کفن زو توان خرید
3 هر عارفی که صرفه شناس است در جهان عقل سبک فروخته رطل گران خرید
4 باشد بزر علاقه ز معشوق بیشتر زآنرو که گلفروش گل از باغبان خرید
1 بملک عشق دل شادمان نمی ماند گل شکفته درین گلستان نمی ماند
2 نمی خورد غم روزی کسیکه قانع شد همای هرگز بی استخوان نمی ماند
3 چرا چو موج همیشه است بیقراری ما بیک قرار چو وضع جهان نمی ماند
4 سیاه روزی ما همچنین نخواهد ماند شب ار دراز بود جاودان نمی ماند
1 گر شبی دیده خونفشان نبود آب در جوی کهکشان نبود
2 از دل ما نرفت آبله ها ریگ صحرای غم روان نبود
3 هر کسی سالک ره دل نیست راه دل راه کاروان نبود
4 تا سحر آرزو ببر دارد کمری را که در میان نبود
1 دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد
2 گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی شود گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد
3 بند سکوت هیچگه از لب بیهنر مجوی قابل مهر کی شود شیشه که بیشراب شد
4 لایق حسن بیزوالی آینه ای نداشت او شکر که شمع هستیم زآتش عشق آب شد
1 چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود
2 چنین که روی جهانی بسوی خود کردی عجب که سایه ز دنبال آفتاب رود
3 چه جای شادی، غم عار دارد از دل من بناز جغد درین منزل خراب رود
4 ز سوز آهم نم در نهاد دریا نیست مگر سحاب بسرچشمه سراب رود
1 شیخ از مسواک دندان طمع را تیز کرد سبحه را هم بهر تخم شید دست آویز کرد
2 اهل عالم طفل طبعانند و بیمار هوس کی تواند طفل چون بیمار شد پرهیز کرد
3 خونم از ذوق شهادت جنگ دارد با بدن هر که تیری بر نشان زد شوق او را تیز کرد
4 حیرتی دارم که گردون بدانایان بدست او که نتواند میان نیک و بد تمییز کرد
1 چون وقت شد که کشت امیدم برآورد از خوشه برق حادثه ای سر برآورد
2 صد گونه انقلاب درین بحر اگر رسد خس را نمی برد که گهر سر برآورد
3 صد گلبن امید من از ریشه کند چرخ وز پای من نکرد که خاری برآورد
4 شد پیر زال دهر و ز زادن نمی فتد این فتنه زای چند ز بد بدتر آورد
1 نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید
2 ای دل از گرمی خورشید قیامت باک نیست آه سردی میتوان در عرصه محشر کشید
3 من که یک دستم به جیب و دست دیگر بر سر است چون توانم شاهد مقصود را در بر کشید
4 تا نگردد خیره هنگام تماشای رخت دود آهم سرمهای در چشم ماه و خور کشید
1 دست از ساغر امید کشیدن دارد لب پیمانه خالی چه مکیدن دارد
2 تا کی از غیرت او بر سر آتش باشم ای حریفان پر پروانه بریدن دارد
3 سخنم می شنود با همه بی پروائی حرف بیربط ز دیوانه شنیدن دارد
4 پستی بخت بلندم ز سپهر دونست زیر سقفی که نگونست خمیدن دارد