آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود از کلیم غزل 263
1. آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود
خوناب این کباب بر آتش چکیده بود
1. آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود
خوناب این کباب بر آتش چکیده بود
1. گرچه اول رنجش بیمار از آن سو میشود
دارد این خوبی که صلح از جانب او میشود
1. دانسته بخت زلف ترا انتخاب کرد
چندانکه شب دراز شد او نیز خواب کرد
1. دل تمنای درد او دارد
خانه سیلاب آرزو دارد
1. گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد
1. ناخلف را بکسی فخر ز آبا نرسد
نسب گوهر بی آب بدریا نرسد
1. اشک دمی جدایی از خانه تن نمیکند
سیل خراب میکند لیک وطن نمیکند
1. اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد
راهش بخویش دیده گریان نمی دهد
1. یاد تو از ضمیر به نسیان نمی رود
نقش رخت ز دیده به طوفان نمی رود
1. کسب کمال اهل جهان کسب زر بود
علامه آن بود که زرش بیشتر بود
1. نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد
غرور او ز سفال شکسته آب نخورد
1. گل اگر با لب لعل تو برابر میشد
شبنم از نسبت دندان تو گوهر میشد